رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

خدا جونم شکرت

سلام امروز خیلی خیلی روز خوبی بود. همش خبرای خوب بود و شادی. بذارید یکی یکی براتون میگم. صبح که شد بابایی موند خونه تا من و مامان و بابا با هم بریم دکتر و ببینیم آخرش من عملی میشم یا نه!!! هممون دلهره داشتیم. مامانی کم حرف شده بود. بابایی نمی خواست چشماشو باز کنه که روز شروع بشه و من هم داشتم حاج و واج اونا رو تماشا میکردم که ناگهان تصمیم گرفتم یکم شیرین کاری بکنم تا اونا رو به خودشون بیارم. چشمام رو بستم و گلاب به روتون باد گلو خالی کردم که ناگهان دیدم وایییی لباسام قهو ه ای شدن. مامان و بابا یهو من رو که دیدن از ترس مونده بودن چه کار کنن. یکیشون پرید پشت کامپیوتر و سرچ کردن و اون یکی دوید رفت و با همسایمون که یه خانم دکتره صحبت کرد که ...
3 اسفند 1390

واکسن ماه سوم

امروز شنیدم مامانی و بابایی دارن در مورد واکسن زدن فردای من صحبت میکنن و کلی نگرانن. بابا من مردم، از این چیزا نمی ترسم که!!! ٢ تا امپول کوچولو اونم برای سلامتی خودم که دیگه این همه ترس نداره!!! حالا خوبه خودتون نمی خواید واکسن بزنید. راستی مامانی، بابایی یادتون نره هفته دیگه من نوبت دارم از دکتر برای بررسی مشکل فتقم. یادتون نره ها. دوستای خوبم دکتر به من گفته ممکنه خودش خود به خود خوب بشه. حالا برام دعا کنید که این هفته دکتر حرفاش امیدوار کننده باشه. بابایی میگه اگه من خوب شده باشم حتما میبردم مشهد تا خودم حضورا از امام رضا تشکر کنم. خدایا عاشقتم رادین
27 بهمن 1390

اولین گام

سلام دوستای خوبم اومدم که یه خبر خوب کوچولو بدم و برم. امروز مامان و بابا داشتن با من بازی میکردن که من یکی از شاهکارام رو براشون رو کردم و اونا کلی ذوق زده شدن. بیچاره بابایی که نمی دونست از خوشحالی چکار باید بکنه!!! بعد از ظهر روز یکشنبه ساعت 19 بود که بابا زیر بغل من رو گرفته بود جوری که پاهام روی زمین بود و یکباره بابایی دید که من دارم قدم بر میدارم. بابایی که اولش فکر کرده بود این کار رو شانسی انجام دادم 3 تا 4 مرتبه دیگه اونو تکرار کرد و من اصول قدم برداشتن رو به بابایی اموزش دادم و اونم همونطور که دست منو گرفته بود دهنش باز مونده بود و فقط منو نگاه میکرد. از اونجایی که من امروز کلی تشویق شدم گفتم پس حتما یه کار بزرگی انجام دادم ...
24 بهمن 1390

سو تفاهم

سلام بابایی  سوتفاهمی برام پیش اومده بود که امروز حل شد گفتم بیام اینجا بگم تا شاید هم خاطره ای بشه و هم درس عبرتی بشم برای سایر بابایی ها... وقتی از زمین و زمان شاکی میشی من که میومدم بالا سرت شروع میکردی با حالت خواهش صداهایی از خودت در میاوردی و به من نگاه میکردی. منم قند تو دلم اب میشد که اخ جون رادین خیلی خیلی از من خوشش میاد و من رو پناه خودش میدونه و کلا منو شناخته و ... و اون آهنگ من و این همه خوشبختی محاله  تو ذهنم به صورت مستقیم و زنده پخش میشد تا اینکه.... . . . بله تا اینکه امشب دیدم همون درخواست رو از سگ و گاو و گوسفند بالای سر تخت داری میکنی !!!!! ...
23 بهمن 1390

مشغله های مامان و بابا و داستان مردای مامانی

رادینکم سلام پسر خوب نازنینم، فرشته کوچولوی من، بذار از حال و هوای این روزا برات بگم. تو این روزا هر روز مشغله کاری مامان و بابا بیشتر و بیشتر میشه میگی چرا؟؟ الان برات میگم پسرم. ما سه نفر در کمتر از یک ماه دیگه یه سفر در پیش داریم اونم به ایران، کشوری که خونه اصلی تو و مامان و باباس. حدود 2 سالی میشه که مامان و بابا ایران نرفتن و الان با حضور تو هر دوشون مشتاق تر از همیشه برای رفتن به این سفر. تقریبا همه کارای قبل از سفر مونده و باید تو این 22 روز انجام بشن. خب  کنار این کارا مشغله های دیگه ای هم هست که فکر مامانی و بابایی رو حسابی مشغول کرده.از مامانی شروع کنیم، مامانی باید سال دیگه وارد دانشگاه بشه و دانشگاهش رو ادامه بده اما نی...
21 بهمن 1390

رادین در روزهایی که گذشت...

ای داد، ای بیداد، بابا منم میخوام مامان و بابام بیان و از کارام و شاهکارام بنویسن!!! آخه شما دوتا چرا اینقدر تنبلی میکنین؟؟؟ تازه یه شکایتی هم که میکنیم فرداش زود میایین افشاگری میکنین!!! آخه اگه وقت دارین چرا قبل از شکایت های من نمیذارید که من اینقدر از دستتون ناراحت نشم!!! نمیگید من این همه دوست خوب دارم همه نگرانم میشن آخه!!؟؟ فکر من نیستین فکر دوستام باشین!!! مگه آدم چطور عقده ای میشه!!! برید از روانشناسای محترم بپرسین میگن ریشه در کودکی داره آقای پدر بله ریشه در کودکی داره مادر خانمی!!! خب برای جلوگیری و خشکاندن این ریشه ی خطرناک که در کودکی هست من مجبورم خودم دست به کار بشم و خودم از خودم بنویسم، از رشادت هام، از توانمندیهام و قدرت ه...
20 بهمن 1390

2 ماهگیت مبارک مرد کوچک

اوخ اوخ اوخ مثل اینکه دعوا بین مامانی و رادین بالا گرفته. یکی شکایت میکنه و اون یکی شسته میشه و آویزون میشه!!! ببین اینجا چه خبره!!!! وای وای وای رادینم اومدم اینجا 2 ماهگیتو تبریک بگم که دیدم بد جوری با مامانی زدید به تیپ هم!!! آخه پسر خوب، تو که زورت نمی رسه مگه مجبوری!!! آخه مگه مجبوری پسر خوب با مامان کل بندازی تا اینجوری بندازتت رو بند لباسی تا خشک بشی!!! خوب شد؟؟ راحت شدی؟؟؟ حتما میگی چرا تو دعوا نیومدم طرف شما را بگیرم؟؟؟ خب بذار برات بگم که بابایی زرنگ تر از این حرفاس که بیاد طرف شما رو بگیره و تو عکسای بعدی خودشم کنار رادین آویزون بشه !!!!! راستی دیدم پا تو کفش من کردی!!!! چشمم روشن!!! لباسای منو میپوشی؟؟؟ کتابای منو پخش و پلا م...
28 دی 1390

دفاعیه مامان وبابا

امان از دست آقا رادین شیطون. آخه پسر خوب این چه کاریه؟حالا دیگه میای علیه مامان وبابا افشاگری می کنی؟ ما که تمام وقت در خدمت شماییم. نذار بگم چه کارایی می کنی ها.بگم؟ بگم؟ بگم تازگیا یاد گرفتی تو خواب یهو گریه کنی تا بیایم کلی نازتو بکشیم؟ بگم وقتی داریم با مامان جون و بابا جون چت می کنیم دستتو تا مچ می کنی تو دهنت که همه فکر کنن گرسنه ای. بگم چجوری از خجالت پوشک در میای؟اصلا بگم با اون سیبیلای مردونه خوشکلت هنوز شیر می خوری؟و کلی چیزای دیگه که نمیگم ولی اسنادش موجوده!!!! اصلا حالا که اینطوریه چندتا از عکساتو میذارم که همه بدونن روزگار آقا رادین تو خونه ما چطوری میگذره.           &nb...
27 دی 1390

شکایت های رادین

مامان وبابای عزیز و محترم, امروز می خوام علی رغم میل باطنیم و پیرو هشدارهایی که تا کنون بهتون دادم و بی نتیجه بوده در آستانه دو ماهگی یک سری افشاگری هایی رو انجام بدم تا درس عبرتی بشه برای بقیه روزای با هم بودنمون!!!! ای مامان خانوم, ای زرنگ, ای کدبانو, ای همسر مهربون, اینکه تا بابایی هوس آش رشته کرد شما پریدی تو آشپزخونه و براش پختی خیلی خوبه اما فقط برای افزایش اطلاعات عمومیتون می گم که آش سرشار از حبوبات عزیزیه که فاجعه آفرینه و فقط یک شیرخوار مثل من می تونه عمقشو درک کنه.حالا من با چه رویی تو جامعه حضور پیدا کنم؟؟؟ آقای پدر مهربون, درسته که منم به زودی به جمع فوتبال دوستان خواهم پیوست اما باید اینو متذکز بشم که صدای جیغ جیغوی فردوسی ...
26 دی 1390

خدایا...

امروز می خواستم یه پست دیگه برا رادین کوچولوم بذارم و حتی کاملا متنش رو هم نوشتم ولی قبل از ارسال یه سری به وبلاگ آرین کوچولو زدم و پست ناراحت کننده ای رو اونجا دیدم که کوچولویی محتاج دعای شما دوستان گرامیه، به همین دلیل اون پست رو با اجازه مامان آرین به جای مطالب رادین اینجا کپی کردم تا تمام دوستای رادین براش دعا کنن. بازم از دوستای خوبم ممنونم. ************************* دعای عمومی دوستای گلم یه فرشته کوچولو گویا 2 ساله روی تخت بیمارستانه.....متاسفانه حال و روزه خوبی نداره.....به دعاهای خیرتون نیاز داریم..... سماور در حال جوش روی کابینت بوده و پایه اش شل شده بود...انار(فرشته کوچولو) دستش به سیم و شیر سما...
20 دی 1390