شکایت های رادین
مامان وبابای عزیز و محترم, امروز می خوام علی رغم میل باطنیم و پیرو هشدارهایی که تا کنون بهتون دادم و بی نتیجه بوده در آستانه دو ماهگی یک سری افشاگری هایی رو انجام بدم تا درس عبرتی بشه برای بقیه روزای با هم بودنمون!!!!
ای مامان خانوم, ای زرنگ, ای کدبانو, ای همسر مهربون, اینکه تا بابایی هوس آش رشته کرد شما پریدی تو آشپزخونه و براش پختی خیلی خوبه اما فقط برای افزایش اطلاعات عمومیتون می گم که آش سرشار از حبوبات عزیزیه که فاجعه آفرینه و فقط یک شیرخوار مثل من می تونه عمقشو درک کنه.حالا من با چه رویی تو جامعه حضور پیدا کنم؟؟؟
آقای پدر مهربون, درسته که منم به زودی به جمع فوتبال دوستان خواهم پیوست اما باید اینو متذکز بشم که صدای جیغ جیغوی فردوسی پور بعد از ساعت 12 شب غیر قابل تحمله.
لطفا اینهمه برای من گنجشک لالا سنجاب لالا پخش نکنید چون خوابم می بره و نمی تونم تا ثریا نگاه کنم.
لطفا به این نکته توجه کنید که هر گریه ای مفهومش گرسنگی نیست و تا یه چیزی میگم فوری بهم شیر ندید هر چند من هیچ وقت روی مامانی رو زمین نمیندازم اما بعضی وقتا واقعا شیر نمی خوام و فقط می خوام بیاین پیشم و از اون اداهای بامزه در بیارید و منم با جدیت تمام نخندم.
مامان خانوم باید بگم که فایل های صوتی آموزش زبان شما برای من هیچ جذابیتی نداره پس لطفا از هدفون استفاده کنید یا حداقل هدفون رو بدید من گنجشک لالای خودمو گوش کنم.
و مطلب آخر که نمی خواستم بگم اما خسته شدم از اینکه هر شب کابوس دیدم اون چی بود اسمش؟اون که مردونه بود درد داره آهان ختنه بود؟! از الان گفته باشم اگه قراره منو ببرید ایران که این بلا رو بسرم بیارید من نمیام شما خودتون برید و برگردید.اینقدر هم در گوش من نخونید گه درد نداره و از این حرفا من خودم می دونم دنیا دست کیه حتما می خواید کلی هم دادارو دودور راه بندازیدو کلی مهمون دعوت کنید.اصلا بی خیال من نمیام شما پاسپورت منو بدید من خودم با دوستام میرم مایورکا.
و ماجراهای من با مامانی و بابایی حالا حالاها ادامه دارد...