رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

دوباره اومدیم

یه سلام دوباره به تو رادین، به وبلاگت، به دوستای‌ مهربونمون و خلاصه هر کسی‌ که روزی روزگاری گذرش به این پست می افته. خیلی‌ وقت نبودیم.اینقدر نبودیم که دیگه نمیدونم باید از کجا بنویسم از چی‌ بگم از سرعت بزرگ شدنت که ما ازش جا موندیم، از شیطنت های بی‌ حدّت، از اشک ها و لبخندهات از خاطرات؟؟؟ اصلا نمی دونم فقط دیدم حیفه این همه خاطرست که اینجاست حیفه اینهمه دوستای‌ خوب هرگز ندیدست که فراموش بشن پس دوباره میایمو می‌نویسیم. به خاطر تو به خاطر دوستات به خاطر خودمون. می دونم ۸ ماه خیلی‌ زیاده واسه نبودن برای همینم نمی‌شه همهٔ اتفاقاتو نوشت.توی این مدت چند ماه دوربین نداشتیم یکیش خراب شد یکیشم گم شد یا...
21 مرداد 1392

تاخیرنامه شماره 2 + ده ماهگی

سلامی دوباره به نی نی وبلاگ،  به دوستان نی نی وبلاگی و پسر عزیزم برای روزی که خواهد خواند...  اول از همه ده ماهگیت مبارک عزیزم. آنقدر نشد  که بیاییم و بنویسیم که دوباره مجبور به تنظیم تاخیرنامه شدیم. در این مدت که نبودیم اتفاقات خوب و بد بسیار افتاد که تا آنجا که حافظه یاری کند خواهم نوشت در آخرین روزهای حضور مامان‌جون و باباجون،بابای مهربان سفر کوتاهی‌ به هلند را برنامه‌ریزی نموده و بدین ترتیب موجبات شادمانی و تفریح اهل خانه فراهم گردید که دست و  پنجه بابابی درد نکند.چندی پس از بازگشت از سفر بابابی عازم سفر کاری ۳ روزه یی شدند و ما همگی‌ در غم فراق سوختیم و ساختیم.به محض مراجعت ایشان از سفر زم...
4 مهر 1391

تاخیر نامه

سلام به دوستای گل وبلاگیم که از دست این مامانی و بابایی پرمشغله خیلی وقت بود ازشون بی خبر بودم. هی می گم پدر من، مادر من، پاشید یه خبری از دوستام بگیرید یه خبریم از من بهشون بدید هرچی باشه رفقای من هستن، نگرانم می شن و...انگار که نه انگار.دیگه از وقتی هم که مامان جون و بابا جون از ایران اومدن که دیگه کلا سلب مسئولیت کردن و بی خیال من شدن.من برا خودم صبحا بیدار می شم می رم پیش مامان جون و بابا جون صبحونه می خورم، بازی می کنم و کلی شیرین کاری می کنم.بیرون رفتنامم که همش شده با مامان جون و بابا جون.کلا یه جورایی دارم فکر می کنم که بد نیست بی خیال این مامان و بابای پر مشغله بشم و با مامان جون اینا پاشم برم ایران.پاسپورت و هویت مستقل هم که دارم...
30 تير 1391

سفرنامه شماره 2 ** 17 اسفند تا تا 12 اردیبهشت **

سلام سلام سلام و خلاصه کلی سلام به همه ی دوستای گل نی نی وبلاگی. می دونم که احتمالاً دیگه داشتید نا امید می شدید از آپ شدن وبلاگ رادین کوچولو. اما بالاخره این آخرای سفر یه وقتی پیدا شد تا بیام و هم ثبت وقایع کنم و هم سری به دوستای گلم بزنم. از اونجایی که زمان زیادی گذشته و اتفاقات زیادی هم افتاده مجبور به خلاصه نویسی هستم. از همون روزهای آغازین ورود به ایران سفرهای زنجیره ای ما شروع شد و در هر یک از این سفرها ما بیشتر پی بردیم که این آقا رادین چقدر خوش سفره. سفر با ماشین، اتوبوس، هواپیما و حتی کشتی و قایق هیچ کدوم باعث نشد که این مرد کوچک ما اذیتمون کنه و ما هم نهایت سواستفاده رو از این قضیه کردیم و به هرکجا که می تونستیم رهسپار شدیم. ...
12 ارديبهشت 1391

لحظه های انتظار-قسمت دوم

ساعت حوالی دو و نیم بعد از ظهر بود که بابایی از دانشگاه اومد و ساک خودم و تو رو برداشتیم و به اتفاق مامان جون راهی بیمارستان شدیم.تقریبا 10 دقیقه توی راه بودیم. تا رسیدیم رفتیم بخش زایمان و اونجا دوباره یه مامای مهربون دیگه منو به اتاق سی تی جی و بعدشم اتاق معاینه راهنمایی کرد و با هماهنگی هایی که خودشون انجام دادن من رفتم بخش تا بستری بشم. به بخش که رسیدیم یه پرستار منتظرمون بود و اتاق منو بهم نشون داد.انتهای راهروی سمت راست اتاق2029. اتاق راحتی به نظر می رسید.بعد از اینکه به کمک مامان جون وسایلمو توی کمد جا دادم بابایی هم رفت تا یه چیزایی از فروشگاه بخره. توی مدتی که بابایی نبود دردهای من شدید و شدیدتر شد و من حتی نتونستیم یه لحظه روی تخ...
21 آذر 1390

لحظه های انتظار

رادین کوچولوی من، نمی دونم وقتی بزرگ بشی خاطرات روز به دنیا اومدنت چقدر برات جذابیت داره.اما اینو می دونم که برای من و بابایی انقدر اون روز و حواشیش قشنگ بود که همیشه از مرورش لذت خواهیم برد.برای همین تصمیم گرفتم تا زیاد دیر نشده و جزئیات از ذهنم پاک نشده ثبتشون کنم. بخش اول: خاطرت قبل از زایمان صبح چهارشنبه 16 نوامبر-25 آبان بود و منو بابایی طبق زمان بندی ویزیت ها با ماما وقت ملاقات داشتیم و با هم راهی مطب دکتر شدیم. بعد از اینکه خانم Regina که مامای انتخابی من برای دوران حاملگی و بعد از زایمان بود معاینات روتین رو انجام داد و ما نیم ساعت به صدای قلب تو کوچولوی ناز گوش کردیم و خط خطی های سی تی جی رو دیدیم شروع کردیم به پرسیدن سوالاتمو...
14 آذر 1390
1