رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

تهدیدنامه

پدرم عزیزم 100 بار نگفتم مشکلاتمون رو بیا بین خودمون حل کنیم!!!!؟؟؟!!! نگفتم اینقدر سر به سر من نیذار؟؟؟ الهی ببرندت سربازی کچلت کنن بهت بخندم!!! راستی بابایی زبون باز کردنم رو می خوام با این جمله شروع کنم "چند ماه خدمتی پسرم" چطوره؟؟؟ راستی چه خبر از پایان نامت؟؟؟ حالا ادامه بدم یا باز به کارای من گیر میدی هان؟؟؟ کلامی هم با مامانی عزیز!!! خانم خانما، ای پری، ای مهتاب، ای خورشید!!! ای نور تمام ناشدنی!!! منم هستما!!! کجایی؟؟؟ هستی؟؟؟ به بهونه تربیت منو رها میکنی رو زمین هر چی ام گریه میکنم محل نمیذاری؟؟ یه صحبتی هم با جفتتون دارم!! آقا جان اون جا دستشوییه!!! معدن طلا یا انبار جواهرات نیست که اینقدر نگرانید من برم اونجا!! تا خود...
11 مهر 1391

الو بابایی سلام رادینم

هی بابایی کجایی که یادت به خیر!!!! از وقتی که اومدم اینجا و شما لطف کردی و تشریف نیووردی!!! من دیگه الان حس میکنم رقابت بدون رقیب لطفیم نداره ها!!! روزا میشینم جلوی پنجره و از پیروزی هام بر بابایی برای کلاغ ها و کبوترا و مرغ های دریایی میگم. به یاد دلاورمردیام می افتم و یاد اونا گریه ام میاندازه. الان تو نیستی و مثل اینه که من تکی دارم مسابقه دو میدم. الان دیگه تو نیستی و تلویزیون دیدن حال نمی ده!!! الان همه دلخوشیم شده یه پنجره!!! پنجره ای که پشت اون پرنده ها میان میشینن و من رو تماشا میکنن!!! راستی بابایی یاد گرفتم با کلاغا حرف بزنم و صداشونو در بیارم. در ضمن آخرین بارت باشه که لباس من رو با سشوار خشک میکنی!!!!!! بگم بگم بگم!!!! آخ...
30 خرداد 1391

شکایت های رادین

مامان وبابای عزیز و محترم, امروز می خوام علی رغم میل باطنیم و پیرو هشدارهایی که تا کنون بهتون دادم و بی نتیجه بوده در آستانه دو ماهگی یک سری افشاگری هایی رو انجام بدم تا درس عبرتی بشه برای بقیه روزای با هم بودنمون!!!! ای مامان خانوم, ای زرنگ, ای کدبانو, ای همسر مهربون, اینکه تا بابایی هوس آش رشته کرد شما پریدی تو آشپزخونه و براش پختی خیلی خوبه اما فقط برای افزایش اطلاعات عمومیتون می گم که آش سرشار از حبوبات عزیزیه که فاجعه آفرینه و فقط یک شیرخوار مثل من می تونه عمقشو درک کنه.حالا من با چه رویی تو جامعه حضور پیدا کنم؟؟؟ آقای پدر مهربون, درسته که منم به زودی به جمع فوتبال دوستان خواهم پیوست اما باید اینو متذکز بشم که صدای جیغ جیغوی فردوسی ...
26 دی 1390

خدایا...

امروز می خواستم یه پست دیگه برا رادین کوچولوم بذارم و حتی کاملا متنش رو هم نوشتم ولی قبل از ارسال یه سری به وبلاگ آرین کوچولو زدم و پست ناراحت کننده ای رو اونجا دیدم که کوچولویی محتاج دعای شما دوستان گرامیه، به همین دلیل اون پست رو با اجازه مامان آرین به جای مطالب رادین اینجا کپی کردم تا تمام دوستای رادین براش دعا کنن. بازم از دوستای خوبم ممنونم. ************************* دعای عمومی دوستای گلم یه فرشته کوچولو گویا 2 ساله روی تخت بیمارستانه.....متاسفانه حال و روزه خوبی نداره.....به دعاهای خیرتون نیاز داریم..... سماور در حال جوش روی کابینت بوده و پایه اش شل شده بود...انار(فرشته کوچولو) دستش به سیم و شیر سما...
20 دی 1390

مامان من بهتره

مامانی سلام حالا دیگه مامانتو به رخم میکشی و به مامان من گیر میدی؟؟؟ آره!!! حقته خانم شکمتو کلی خراب کردم. نمی گی من پسرم رو مامانم غیرتیم نمی ذارم یکی بهش بگه بالا چشمت ابرو!!!! هر وقت دیگه خواستی به مامانم از گل کمتر بگی یه نگاه به شکمت بکن!!!! در ضمن دیدی از وقتی به مامانم گیر دادی بدنت بیشتر باد کرده!!! اونم کار منه تا نگی معذرت میخوام هی فوت میکنم تا هی باد شی!! در ضمن به این بابایی بگو تولده ها!!! کلی دنگ و فنگ داره یعنی چی هر دفه از خونه که میره بیرون بهت میگه اگه رادین به دنیا اومد خبرم کن!!!!؟؟؟!!!! مگه کشکه آقا!!!! رادینه ها!!!!! در مورد قوانینی هم که همش داره وضع میکنه کلی حرف دارم ولی از اونجایی که خودشم میدونه وقتی من اومد...
10 آبان 1390

کسی صدای منو میشنوه!!!!!

منم رادین   خدااااااااااااااااااااا یعنی کسی الان صدای منو میشنوه!!! کمرم خشک شده، دوست دارم یه دوری بزنم ولی نمیشه!!! یه چند روزیه که رو سرم ایستادم و گردنم دیگه خسته شده. دستامو نمی تونم حرکت بدم. اینجا کجاس دیگه؟؟؟ خداجونم یعنی دنیا همینه؟؟؟ من که تو بهشت جام خوب بود!!! همشم میخندیدم . الان چی؟؟؟ کی حاضره 9 ماه یه جای تنگ و تاریک باشه!! مگه من جرمی کردم که انداختنم تو سلول انفرادی!!! من که مثل بقیه نی نی های دیگه پامو انداخته بودم رو پامو داشتم به خوشی زندگیما میکردم !!! حیف کاشکی اونوقت که اون دختره تو بهشت بهم سیب تعارف کرد نمیخوردم !!!! خدا گفته بود این سیبه رو نخوریدا!!! ولی نمی دونم چرا هرکی میخورد یه گردبادی میومد و م...
6 آبان 1390

رادین و شکایت هایش

ای داد ای بی داد، ایهاالناس به دادم برسید!!! جام خیلی کمه این مامانی هم که قربونش برم همکاری ممکاری در حد تیم ملیه!!! آخه مادر من، بزرگوار، عزیز، مهربون، خوبه که خوب خوب میدونی من یه نمه بزرگ شدم!!! یه تخته نیست اینجا من بزنم بهش؟؟؟؟؟ (لطفا یکی برام بزنه به تخته!!!!!)خب، چی میگفتم؟؟؟ آهان من بزرگ شدم!!!! ابعاد شما هم که ماشاالله!!! جا خودتم زوری میشه تو بدنت حالا منم تو شکمتما!!! آخه این پرشای ارتفاع چیه که میکنی یا غلت زدنت تو خواب رو دیگه من چطور باهاش کنار بیام!!!؟؟؟ تازه همش هم که وای به حال بابایی اگه رو شکم بخوابه!!! هی افسوس هی افسوس تا اون بیچاره رو برش گردونی!!! آخه شما که از 4 جهت خواب 3 جهت رو که قربونش برم خوب میخوابی که!!! ف...
4 آبان 1390

ترس رادین

خدا جونم، منم رادین، دارم خودمو برا دیدن مامان و بابا آماده میکنم!!! والا من که تا حالا ندیدمشون  ولی شنیدم که دو نفر همش با هم حرف میزنن و صحبت از یک ماه دیگه بود!!! بذار چشمام رو ببندم و مامانی و بابایی خودم رو تصور کنم، یکیشون صداش نازکه و یکیشون صداش خشن تر و هر دوشون خیلی پر سر و صدان!!! خدا جونم پدرا و مادرا همشون شیطونن و بازی گوش یا اینکه شانس ما این شده!!!! ناشکری نیستا ولی یادمه یه بار اون صدا کلفته به صدا نازکه میگفت یادته کفش لنگه به لنگه خریدیم یا میگفت دیدی تو یه مسافرت که ٣ تا پرواز داشت ٢ بارش رو  بلیط جا گذاشتیم یا از پرواز جا موندیم و اون یکی هم کیف کرده بود و میخندید!!! بعد چیزی رو که میترسیدم گفتن و کلی خندیدن...
27 مهر 1390

زبان بدن رادین و بقیه نوزادا

سلام مامانی خوبی؟؟؟ امروز میخوام یه کوچولو در مورد دنیای خودمون باهات حرف بزنم. میدونم که داری خودتو برای استقبال از من آماده میکنی به همین دلیل گفتم بیام پیشت و چند کلمه ای باهات صحبت کنم: اوووو اینقدر حرف برا گفتن دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم، می دونم که تا حالا برا رسیدن به اهدافت زبونای زیادی یاد گرفتی، فارسی، انگلیسی، آلمانی و ارمنی. همه این زبونا برا این بودن که بتونی با اونایی که برات مهم هستند حرف بزنی و حرفاشونو بشنوی و بفهمی و به هدف هات برسی، حالا اگه دوست داری زبون من رو هم یاد بگیری بیا تا بهت چند تا نکته کوچولو بگم: زبان بدن من به سه بخش تقسیم میشه: 1)       لمس کردن و تعادل 2) &...
22 مهر 1390