رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

سفرنامه شماره 1 ** 13 اسفند تا 16 اسفند**

بالاخره شنبه 13 اسفند روزی که منتظرش بودم رسید و مامان و بابا و البته من همه وسایل رو جمع و جور کردن که راهی هامبورگ بشن. قطار ساعت 1:48 رو سوار شدیم و همه چیز رو برنامه پیش میرفت فقط تنها چیزی که طبق برنامه نبود من بودم که مثل ادم ندیده ها هر کی رو تو قطار میدیدم صداش میزدم که بیاد و منو بغل کنه!!!! ساعت 3:24 رسیدیم هامبورگ و عمو محمد با یه ماشین گنده اومد دنبالمون و ما رو برد خونه خاله سوری. شب هم رفتیم خونه عمو محمد تا صبح بریم به سمت فردگاه. دل تو دل من نبود چون این اولین سفر عمرم بود و من خیلی هیجان زده بودم. خونه عمو محمد خیلی خیلی قشنگ بود و منم که خونه قشنگ ندیده بودم تا تونستم ابروی مامان و بابا رو بردم و مثل مال خرا در مورد خونه ...
17 اسفند 1390

خدا جونم شکرت

سلام امروز خیلی خیلی روز خوبی بود. همش خبرای خوب بود و شادی. بذارید یکی یکی براتون میگم. صبح که شد بابایی موند خونه تا من و مامان و بابا با هم بریم دکتر و ببینیم آخرش من عملی میشم یا نه!!! هممون دلهره داشتیم. مامانی کم حرف شده بود. بابایی نمی خواست چشماشو باز کنه که روز شروع بشه و من هم داشتم حاج و واج اونا رو تماشا میکردم که ناگهان تصمیم گرفتم یکم شیرین کاری بکنم تا اونا رو به خودشون بیارم. چشمام رو بستم و گلاب به روتون باد گلو خالی کردم که ناگهان دیدم وایییی لباسام قهو ه ای شدن. مامان و بابا یهو من رو که دیدن از ترس مونده بودن چه کار کنن. یکیشون پرید پشت کامپیوتر و سرچ کردن و اون یکی دوید رفت و با همسایمون که یه خانم دکتره صحبت کرد که ...
3 اسفند 1390

واکسن ماه سوم

امروز شنیدم مامانی و بابایی دارن در مورد واکسن زدن فردای من صحبت میکنن و کلی نگرانن. بابا من مردم، از این چیزا نمی ترسم که!!! ٢ تا امپول کوچولو اونم برای سلامتی خودم که دیگه این همه ترس نداره!!! حالا خوبه خودتون نمی خواید واکسن بزنید. راستی مامانی، بابایی یادتون نره هفته دیگه من نوبت دارم از دکتر برای بررسی مشکل فتقم. یادتون نره ها. دوستای خوبم دکتر به من گفته ممکنه خودش خود به خود خوب بشه. حالا برام دعا کنید که این هفته دکتر حرفاش امیدوار کننده باشه. بابایی میگه اگه من خوب شده باشم حتما میبردم مشهد تا خودم حضورا از امام رضا تشکر کنم. خدایا عاشقتم رادین
27 بهمن 1390

اولین گام

سلام دوستای خوبم اومدم که یه خبر خوب کوچولو بدم و برم. امروز مامان و بابا داشتن با من بازی میکردن که من یکی از شاهکارام رو براشون رو کردم و اونا کلی ذوق زده شدن. بیچاره بابایی که نمی دونست از خوشحالی چکار باید بکنه!!! بعد از ظهر روز یکشنبه ساعت 19 بود که بابا زیر بغل من رو گرفته بود جوری که پاهام روی زمین بود و یکباره بابایی دید که من دارم قدم بر میدارم. بابایی که اولش فکر کرده بود این کار رو شانسی انجام دادم 3 تا 4 مرتبه دیگه اونو تکرار کرد و من اصول قدم برداشتن رو به بابایی اموزش دادم و اونم همونطور که دست منو گرفته بود دهنش باز مونده بود و فقط منو نگاه میکرد. از اونجایی که من امروز کلی تشویق شدم گفتم پس حتما یه کار بزرگی انجام دادم ...
24 بهمن 1390

رادین در روزهایی که گذشت...

ای داد، ای بیداد، بابا منم میخوام مامان و بابام بیان و از کارام و شاهکارام بنویسن!!! آخه شما دوتا چرا اینقدر تنبلی میکنین؟؟؟ تازه یه شکایتی هم که میکنیم فرداش زود میایین افشاگری میکنین!!! آخه اگه وقت دارین چرا قبل از شکایت های من نمیذارید که من اینقدر از دستتون ناراحت نشم!!! نمیگید من این همه دوست خوب دارم همه نگرانم میشن آخه!!؟؟ فکر من نیستین فکر دوستام باشین!!! مگه آدم چطور عقده ای میشه!!! برید از روانشناسای محترم بپرسین میگن ریشه در کودکی داره آقای پدر بله ریشه در کودکی داره مادر خانمی!!! خب برای جلوگیری و خشکاندن این ریشه ی خطرناک که در کودکی هست من مجبورم خودم دست به کار بشم و خودم از خودم بنویسم، از رشادت هام، از توانمندیهام و قدرت ه...
20 بهمن 1390

از 40 تا 50

سلام دیدم مامانی و بابایی خیلی سرشون شلوغه گفتم اینبار من بیام اینجا یه چیزی بنویسم و برم، تو این ١٠ روزی که گذشت به اندازه ١٠ سال اتفاق برا من و مامان و بابا افتاد. یر تیتر اتفاقات رو براتون خلاصه میارم بعد همشو تک تک توضیح میدم: - حمام چهل روزگی - سرماخوردگی بابایی - پذیرایی از اولین مهمونای رسمی - جشن سالگرد نامزدی مامان و بابا - سرماخوردگی مامانی - ساعاتی بدون مامان با بابایی - عمل بابایی - مرام های من از قول مامان و بابا خب بریم سر اصل مطلب: ١) حمام چهل روزگی: بالاخره منم روز چهارشنبه هفته گذشته ٤٠ روزه شدم و حمام ٤٠ روزگیم هم انجام شد. شنیده بودم تو این دنیا نباید گذاشت ابروم بریزه به همین دلیل منم تمام ابای ر...
18 دی 1390

کمپین دفاع از حقوق جنین ها

باسلام اینجانب رادین روشنفکر با سپاس از پدر و مادرم خواهان تشکیل کمپین حمایت از حقوق مسلم جنین ها هستم و به نمایندگی از تمام جنین ها در شکم مامانم بست میشینم تا تکلیفم مشخص بشه !!! اول از همه من باید خدمت تمام دست اندرکاران عرض کنم که آقا ما آزادی نیاز داریم !!! کمی فضای بیشتر برای بحث های روشنفکرانه تر و گهگاهی فضای بیشتر از لحاظ حجم و مترمکعب و ... بابا خفه شدیم تو یه وجب جا!!! آخه مگه دست و پا زدن ما رو نمی بینید  ؟؟!!! فکر میکنید داریم شیرین کاری میکنیم؟؟!!؟؟ نه پدر من!!! نه مادر من!!! داریم اعتراض میکنیم ولی کو گوش شنوا!!! کاش این مسئولین یکم صدای من رو میشنیدن یا حداقل تو برنامه 90 در مورد حقوق ما صحبت میشد!...
13 شهريور 1390

عید سعید فطر بر همه نی نی ها، مامان نی نی ها، بابا نی نی ها و بقیه مبارک

سلام اینجانب رادین کوچولو عید فطر رو به همه نی نی های درون مامانی و فرا مامانی و خود مامانی ها و بابایی هاشون و مامان بزرگ ها و بابا بزرگاشون و خاله ها و دایی ها و عمه ها و عموها تبریک میگه. در ضمن من هم امسال اولین فطریه عمرم را پرداخت کردم!!! شاید که مورد خشنودی خدا جون قرار بگیره و من رو صحیح و سالم تحویل مامان و بابا بده و بازم ازم حمایت کنه. روی سخنم به بابایه!! بابا جونم عید شما هم مبارک باشه. این رو برا چوب کاری نگفتما!!! در ضمن اینقدر برا من لباس نخرید!!! آخه مگه شما اندازه های من رو دارین!!! اصلا من سلیقتون رو قبول دارم؟؟؟ والا نمی دونم!!! من خودم صاحب نظرما!!! مامانی!!! عاشقتم!!! عیدت مبارک!! ببخشید یکم لگدام محکمتر شده!! آ...
8 شهريور 1390
1