رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

روزای قشنگ

وای رادین جوووووووونم دارم میام پیشت بابایی!!! دیگه دل تو دلم نیس. فردا، این موقع دیگه پیش همیم. چقدر لحظه شماری کردم برا این روز. خدایا شکرت.  خیالم راحته که فردا اگه خدا بخواد میگیرمت تو بغلم به همین دلیل جرات پیدا کردم و رفتم عکسای روز اخری که اینجا پیشم بودی را یه بار دیگه نگاه کردم و چندتاییشم انتخاب کردم که اینجا بذارم. فرنازم و رادینم، دلم خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد براتون تنگ شده. آخه تو داری چی بهشون میگی!!!     ولی جدا تو این مدت دوری از شما خیلی بهم سخت گذشت. دوستون دارم ...
16 آذر 1392

درد و دل

  رادین جان امروز اومدم تا با تو درد و دل کنم. شاید که کمی بار غم بعضی از رفتارا از رو دلم برداشته بشه و امیدوارم تو بتونی از نکته هاش برا زندگی ایندت استفاده کنی. رادین جان راستش خیلی دلخورم. از ادما، از رفتارای عجیب وغریب، از کارایی که چه بخوای و چه نخوای میوفتی تو دردسر، از دوستایی که گاهی تو رو تو دو راهی قرار میدن که هر کدوم از راهها تو رو به مشکل میندازه. از درک نکردن ها از همه و همه چیز که تو این دنیا اتفاق میوفته که سر خودخواهی ما ادماس و باعث اذیت و ازار دیگران میشه برا راحتی خودمون گله دارم. نمی دونم بابایی چرا تعداد این دوستا اینقدر زیاد شده ولی روزی که عروسیم بود و دست تنها یکی نبود که بیاد کمکم حتی دیگ غذای عروسی رو ا...
11 آذر 1392

دعوا ..... دعوا

رادین خان این کارات داره ثبت میشه ها!!! یه کم محل بذاری راه دوری نمیره ها!! اصلا بهتر که محل نمی ذاری. آخه تا کی مامان مریم و مامان فرناز بیان بگن چت که تموم شد رادین زد زیر گریه که وااااااای بابام کوووووو!!! آخه یه جور رفتار کن که بشه دلم رو به این حرفا خوش کنم که این همه بهت سواری دادم مفتی نبوده!!!! اومدی، سواری  گرفتی!! پولامو خرج کردی!!! گوشام رو دراز کردی!!! کتکم زدی!!! مجبورم کردی پوشکتو عوض کنم!!! بعد وقتی که رفتی و ازم دور شدی اصلا انگار نه انگار.... اصلا یه وضعی درست کردی رادین خان!!! وقتی داشتن از من جدات می کردن، همه می گفتن حالا رادین چی بکشه..... بعد که رفتی دیدم همه چی کشیدی به جز.... بگذریم رادین خان. بذار یک...
1 آذر 1392

دیگه کم کم داری مرد میشی!!

سلام عزیزم، سلام پسر گلم!! راستش دیگه رومون نمی شد بیایم وبلاگت!! مامانی مینداخت گردن من، من مینداختم گردن مامان!!! دیدم نمیشه!!! باباییم که رسوای عالم گفتم همیشه که ما آره .... ایندفه ام ما... کلی حرف دارم برات!! کلی شکایت دارم ازت!! کلی دلم برات تنگ شده!! نمی دونم از کدومش برات بگم. بی معرفت نگفتی میری ایران با مامانی و بابایی بیچاره رو تنها میذاری، اون چه بر سرش میاد!!! نگفتی بابایی دیگه نمی تونه بخنده!!! آخه چرا رفتی؟؟؟ مگه قرار نبود همیشه پیشم باشی؟؟ تو هم که شدی مثله بچه همسایه که!! دو روز میارندش بعد میبرندش!! آخه نمی گید بابایی بدون رادین و مامانی تو یه کشور غریب چی میکشه؟؟ خب بگذریم دوس ندارم حالا بعد از مدت ها اومدم دست پیش...
29 آبان 1392

اولین قدم های مستقل

رادین جونم، پسر خوبم دیشب تو هدیه ای به مامان و بابایی دادی که از خوشحالی سر از پا نمی شناختن!! آره کوچولوی نازنینم، شما!!! شما بالاخره بعد از 382 روز تونستی بدون کمک مامان و بابا خودت و بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری راه بری. دیشب یکی از لحظات خوب زندگی ما بود که هیچ وقت تا پایان عمر فراموشش نمی کنم.   ممنونم فرشته کوچولوی من
14 آذر 1391

رنج نامه

سلام رادینکم خوبی؟ دیشب خوابیده بودم، داشتم خواب میدیدم شاعر شدم، من و حافظ و فردوسی و بقیه نشستیم و کل کل شعر و شاعری گذاشتیم، که نوبت به من رسید!!! منم در جوابشون گفتم: چه خوش گفت مهدی پارسی                بسی رنج بردم در این سال سی من آنم که نامش بود پهلوان                    که بابا خواندیش ای پسر مهان همو که نمانده به سر گیسویی              شکسته دماغ و دهن هر سویی همو که همیشه کشد ناز تو           &n...
11 آبان 1391

رادیناتور

سلام رادینم خوبی بابایی؟ آخه این چه وضعیه درست کردی پسر خوب؟ ببین چه کارم کردی؟؟ میام سر کار که استراحت کنم  که شب بتونم توان مقابله با شما رو داشته باشم. بذار یه کم فیزیکی با هم حرف بزنیم ، سرعت شیطنتت هم که سرعت صوت رو شکسته!!! آخه مگه تو با زمین اصطحکاک نداری!!!؟؟؟ تو یه چشم به هم زدن چجور طول و عرض خونه رو طی میکنی؟؟؟ از زمانی که حرکت کردن یاد گرفتی دارم به این نتیجه میرسم که عجب خونه کوچکی داریم ما !!!! توان غلطیدنتم که حدودا 1000 دور در دقیقه است و برابری میکنه با قدرت یه راکتور اتمی !!! عاشق کیک زرد هم که هستی!! هی کیک زرد میخوری هی دور میزنی!!! قدرت تخریبت هم که قابل قیاس با هیچ بمب و نیرویی نیست. سیستم حکومتیتم که دیکتاتور...
4 مهر 1391

آموزش تجربیات زندگی به رادین

به به به بازم آقا رادین خوبی پسرم!! میدونی این دنیا زیادم پیچیده نیست و با یه تمرکز کوچولو می تونی بفهمی یه سری چیزاس که هی تکرار میشن میگی نه؟؟!!؟؟ خودت تجربه کن!! مثلا  یه سری سوالای مشابه که همه ازت تو سنین مختلف میپرسن ایناس!! حسابی خودت را برای یه جواب خوب آماده کن که سوالا لو رفت!!! 1) وقتی زبون باز میکنی و کودک محسوب میشی!!! "مامان رو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟؟؟ " 2) مدرسه برو که شدی خودتو برا این سوال آماده کن!!! "معدلت چند شد پسر خوب؟؟؟ " 3) در نوجوانی ازت پرسیده میشه!!! "بزرگ شدی میخوای چه کاره بشی؟؟؟ " 4) اگه دانشجو شدی همیشه با این سوال روبرو میشی!!! "درست کی تموم میشه؟؟؟ " 5) اگه سرباز شدی "چند ماه خ...
30 خرداد 1391

سفر آقا رادین به Wismar

سلام بامرام آخه این درسته!!؟؟!! حالا ما یه گله ازت کردیم، ولمون کردی و تنهامون گذاشتی؟ نمیگی آخه بابایی بدون مامانی و شما این ١٦ روز رو چطور بگذرونه!!!؟؟؟ آخه من که هنوز شما به مقصد نرسیده دلم براتون تنگ شده!!! چکار کنم با بقیش؟؟ من که تنها دلخوشیم شما بودید. حالا باید ١٦ روز رو یه جوری تحمل کنم. خوب مامانی هم الان کلی استرس داره!! آقا رادین تو مرد منی ازت میخوام مراقب مامانی باشی. سعی کن به مامانی کمک کنی تا بتونه این دوره کلاساشا با موفقیت بگذرونه و با کارنامه قبولی برگرده. من که خیلی بهش امید دارم البته اگه شما بذاری!!! فرنازم میدونم تو هم الان همین حس رو داری. ولی لازمه موفقیت سختی کشیدنه. من همیشه شاهد تلاشهای تو برای موفقیت...
26 خرداد 1391