رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

پسرم دیروز سالگرد ازدواج من و مامانت بود

یه مدتیه که میدونیم بابا پسر دار شده و هر روز با اینکه میدونم چه سختیا و مشکلاتی منتظرمه به امید قشنگیایی که تو قراره برام بیاری چشم براهت نشستم. ما ماهی یه بار میاییم میبینیمت و بهت سر میزنیم. راستش فهمیدم یکم از همون اولش به مامانت رفتیو محیط خوبی برا خوابیدن خودت درست کردی. آخه پسرم تو الان از کجا فهمیدی که میتونی از  جفتت به عنوان بالش استفاده کنی هان؟؟!!! خب بگذریم امروز اومدم پیشت تا باهات یکمی حرف بزنم. میدونی امروز 135 امین روز زندگیته و حدودا 145 روز دیگه میگیرمت تو بغلم (اگه زنده بودم). پسرم دیروز سالگرد ازدواج من و مامانت بود و ماما ن مریم و بابا احمد برامون کلی کادو گرفتن و جشن گرفتن و ... امیدوارم سال بعدی این جشن ی...
19 تير 1390

وای که چقدر منتظرتیم عزیز دلم.

سلام عزیزم خوبی؟؟؟ حالت چطوره؟ امروز با مامانی داشتیم کنار دریاچه راه میرفتیم و هر چی بچه نی نو مثل بعدا تو میدیدیم مامانی و من باهاش بازی میکردیم و همش تو رو تصور میکردیم. وای که چقدر منتظرتیم عزیز دلم. من و مامان که برامون فرقی نداره که تو دختر باشی یا پسر (سالم باشی برامون کافیه) ولی هردومون دوست داریم کچل باشی هم با نمک میشی و هم کلی بهت میخندیم. بابایی راستی مامان مریم و بابا احمد برات ماهیانه در نظر گرفتن ما هم چون میدونیم اونا از رو ذوقشون این کارا رو میکنن شاید قبول کردیم. خب رفتم با مهد کودک هم صحبت کردم ببینم کجا میتونیم بذاریمت اخه میدونی که من و مامانی تو این کشور غریبیم و هر دو تامون خونه نیستیم. فعلا که با مامانی ...
18 ارديبهشت 1390

جواب نامه فسقلی

سلام عزیز دلم نامتو خوندم عزیزم 2 بار هم جواب دادم ولی نمی دونم فکر کنم جوابم نرسیده بهت. خب اشکالی نداره یه بار دیگه جواب میدم. ممنون کوچولوی من به خاطر همه مهربونیات. وای تو چقدر مهربونی!! پس داری میای که بابایی با وجود تو بیشتر بهش خوش بگذره آره!! خب عزیز دلم چشم کی بهتر از تو!! راستی مهمون داریم میدونی که!! مامان شهناز و بابا رحمت اومدند. از وجود تو خیلی خوشحال شدند وقتی فهمیدند. بابا رحمت به مامان یه دوچرخه کادو داد (خوش به حال مامان فرناز ). بابایی جامون خیلی تنگه. مامان هم داره اذیت میشه به همین دلیل به فکر افتادم یه کوچولو (دقیقا به اندازه خودت) برای ارامش شما و مامان و من یه خونه بزرگتر پیدا کنم . راستش یکمی از خرجای شما...
16 ارديبهشت 1390

خبر اومدنتون را دادیم

سلام بابایی خوبی عزیزم خیلی تنها شدی عزیز دلم ببخشید میدونم خیلی تنهات گذاشتم. بازم رفتیم پیش دکترت و دیدیمت حدودا 47 روزت بود اخرین باری که دیدمت!! تقریبا 3.5 سانتی متر و تازه داشتی دست و پا در میووردی. به مامان مریم و بابا احمدم گفتیم که شما داری میای!! وای نمی دونی چقدر ذوق کردند. بابا احمد گریه کرد و خدا رو به خاطر حضور شما شکر کرد. بابایی  خیلی تنهام مثله خودت، خیلی دلم گرفته نمی دونم با کی حرف بزنم که خریدار داشته باشه. مهم نیس به این نتیجه رسیدم که دنیا مال من نیست و یکم اضافیم. امیدوارم همو ببینیم. بابایی یه دعا فقط برات میکنم و اونم اینه که هیچ وقت تنها نشی و هیچ وقت امیدت ناامید نشه. بابایی امروز تولد 61 روزگیته!! میخو...
8 ارديبهشت 1390

سلام عزیز دل بابا

سلام عزیز دلم خوبی باباییم میدونم که شناختیم. خوب بچه منی دیگه!! باهوش، زرنگ و پرتلاش.  بابایی اعصابم چند روزه خیلی ریخته بهم. ولی تو نگران نباش همش درست میشه.  مامانیم خوبه. تو اون اتاقه. خوب بحثو عوض کنیم مامان اومد!!!!!!!!!!!  بابایی کمک ...  امروز با مامان اسمتم انتخاب کردیم میدونی اسمت چیه؟؟ از زیر زبون من چیزی نمیتونی بکشی بیرون. نه نه نه خودتو لوس نکن . نه نه این کارو نکن باشه میگم. باشه باشه ببین اسم اصلیتو نمی دونم ولی قرار شد با مامان تا یه مدتی وقتی به دنیا میای اسمتو صدا نکنیم و بهت فقط بگیم نی نی . خیلی خوب من یواشکی اسمتو صدا میکنم ولی به کسی نگیا. با مامان هر روز در مورد تو نحوه تربیتت و اه...
16 فروردين 1390

چطور کفر مامان فرناز رو در بیاریم!

چطور کفر مامان فرناز رو در بیاریم! بابایی امروز میخوام یه سری کارای تخصصی یادت بدم برا محبوب شدن فقط اگه گیر افتادی به من چه!!! تا دیدی مامان دوربین فیلم برداری رو اورده تا ازکار قشنگی که داری می کنی فیلم بگیره دیگه اون کارو نکن.بعد که مامان دوربین رو گذاشت سرجاش دوباره همون کار قشنگه رو بکن!  با هر اسباب بازی فقط یه بار بازی کن! وقتی با مامان می ری مهمونی یه راست برو سراغ چیز های شکستنی! وقتی مامان بهت غذا می ده تف کن.وقتی بابا بهت غذا می ده بخور و لبخند بزن! این یه رازه! همه پرستار های بچه دشمن تو هستن!  می دونی همه جازیست های موفق وقتی بچه بودن موقع غذا خودن مدام با قاشق...
11 فروردين 1390

پسمل یا دخمل عزیزم بابایی میخواد باهات حرف بزنه

  سلام عزیزم چند روزه باهامون صحبت نکردی. کجایی عزیزم. دلمون تنگ شده برات. امروز 16 روزته. بهت تبریک میگم بابایی. میخوام حالا که تو دنیا رو نمیتونی ببینی برات گزارش بدم با مامانی چکار کردیم تو این چند روز. پریروز نشستیم اسم تو و خواهر برادرتا با هم بررسی میکردیم. میدونی که اسم تو برامون خیلی مهمه. اسم برادر یا خواهرت هم بستگی به اسم شما داره پس دقت لازمه درسته عزیزم؟ با مامان کلی اسم پیدا کردیم که هنوز داره بررسی میشه. امروزم رفتم مدرسه مامان همه سرشون تو کتاب بود و از کلاس میومدن بیرون، مامانت کلشو کرده بود تو یه دونه سیب و هی داشت به شما غذا میرسوند .(مچشو گرفتم) بعد 3 ساعتی بی خیال کار شدمو با مامان فرناز رفتیم ف...
11 فروردين 1390