رنج نامه
سلام رادینکم خوبی؟
دیشب خوابیده بودم، داشتم خواب میدیدم شاعر شدم، من و حافظ و فردوسی و بقیه نشستیم و کل کل شعر و شاعری گذاشتیم، که نوبت به من رسید!!! منم در جوابشون گفتم:
چه خوش گفت مهدی پارسی بسی رنج بردم در این سال سی
من آنم که نامش بود پهلوان که بابا خواندیش ای پسر مهان
همو که نمانده به سر گیسویی شکسته دماغ و دهن هر سویی
همو که همیشه کشد ناز تو گرفته دستت و ببوسد پای تو
ولی تو، تو ای کودک پهلوان تو ای زیبای بی نام و نشان
گذاشتی سر بر سینه اش؟ نوازش بکردی گاهی رخش؟
شنیدی که هر شب دعا می کند؟ به زیر چشم هی نگاهت می کند؟
خدایا من که عمرم برفت بگیر جانم و بده هر چه هست
به این نازنین کودکم گر چه گشت همه آرزو و همه هستیم
*********
به ناگه سیه گشت آسمان فرو افتاد از او شی ای گران
به سوی من آمد دوان و دوان که گویی تیری از چله ی کمان
بخورد بر سرم آن جسم گران که ناگه پکید آن خواب گران
دگر من ندیدم به خواب آن شاعران به جایش بر سر و رو، رادینی خزان
بگشته پوشکش همچو گرز گران که گوید پدر، ای رستم پهلوان
رسید ساعت درونم خرام و خرام به نزدیک 2 ای پدر جان جوان
بشد نوبتت خوش بحالت شده که رادین امشب بساطت شده
خدایا مرسی که با اومدن این بچه و ضربه هایی که به سرم زد یه سری استعدادام شکوفا شد!!!!!