رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

دیگه کم کم داری مرد میشی!!

1392/8/29 4:53
نویسنده : بابا مهدی
1,530 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم، سلام پسر گلم!!

راستش دیگه رومون نمی شد بیایم وبلاگت!! مامانی مینداخت گردن من، من مینداختم گردن مامان!!! دیدم نمیشه!!! باباییم که رسوای عالم گفتم همیشه که ما آره .... ایندفه ام ما...

کلی حرف دارم برات!! کلی شکایت دارم ازت!! کلی دلم برات تنگ شده!! نمی دونم از کدومش برات بگم.

بی معرفت نگفتی میری ایران با مامانی و بابایی بیچاره رو تنها میذاری، اون چه بر سرش میاد!!! نگفتی بابایی دیگه نمی تونه بخنده!!! آخه چرا رفتی؟؟؟ مگه قرار نبود همیشه پیشم باشی؟؟ تو هم که شدی مثله بچه همسایه که!! دو روز میارندش بعد میبرندش!! آخه نمی گید بابایی بدون رادین و مامانی تو یه کشور غریب چی میکشه؟؟

خب بگذریم دوس ندارم حالا بعد از مدت ها اومدم دست پیش رو بگیرم که پس نیوفتم.

رادین جونم دیروز 2 ساله شدی. مبارکت باشه عزیزم. بابا خیلی تلاشش رو کرد که کاراش رو جمع و جور کنه که برا تولد تو و مامانی پیشت باشه ولی هر کاری کردم نشد که نشد. اصلا فکرش رو نمی کردم یه روز اینقدر ازت دور بشم که نتونم تو جشن تولدت شرکت کنم. راستش خیلی دلم گرفته. خیلی زیاد. دوس داشتم پیشت باشم که نشد.

کارم شده که با عکسات درد ودل کنم. اخه تو چت که میام اونقدر تحویلم میگیری که نمی تونم ببینمت. راستی رادین خان بی مرام، یادم میاد یه روز مامان رفته بود برلین عکس مامان رو یه جا میدیدی میزدی زیر گریه، منم برا اینکه حواست پرت بشه همش میبردمت حمام اب بازی!! بابایی رو اون روز مثل اردک همش تو اب نگه داشتی تا مامان اومد و منم تونستم بیام تو خشکی!! حالا 3 ماهه از پیشم رفتی انگار نه انگار که یکی بوده که بهش میگن بابا!! حالا رفتی، کنترل تلوزیون رو کجا بردی آخه!!

همیشه فکر میکردم جواب 2 بعلاوه 1 میشه 3!! ولی زندگی بهم نشون داد که گاهی اوقات میشه 1!!!

هان!!!!! چیه!!!! بهم نمیاد حرف فلسفی بزنم!!!

بی کلاس!

گزارش بی کلاس بازیت تو محرم تا اینجا هم مخابره شده. آخه آدم یه دیگ اندازه خودش بر میداره میره بیرون عزاداری!!! این همه اینجا مامانی عکس حیووون ها را باهات کار می کرد آخرش گاو رو نشونت میداد میگفتی هاپو!! حالا برا من رفتی 2 روزه نذری خور شدی!!

شنیدم تو که مثل فشنگ میرفتی مهد، حالا مثل غزال از مهد فرار می کنی!!! چیه قلدرتر از خودت دیدی گرخیدی!! هی فقط بلدی بابایی رو گاز بگیری، موهاشو بکشی، چنگ بزنی، سیلی بزنی و ...

اهان گفتم موهام، اینو برات بگم که،  رادین جونم از وقتی رفتی ریزش موهام کمتر شده، دکتره فکر میکنه داروهاش اثر کرده!!!

راستش هر چی سعی می کنم این روزا خوشحال نشون بدم نمی تونم، به همین دلیل بهتره که این پست رو هر چه زودتر تموم کنم.

تولدت مبارک عزیزم

2 ساله شدی دوست کوچولوی من

بوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
29 آبان 92 10:28
سلام خوشحالم دوباه امدین ... انشالله بزودی دیدار ها تازه میشه ... واقعا دوری راه خیلی سخته ... تولد 2 سالگی رادین جان مبارک .. چقدر زمان زود می گذره الان که داشتم نوشته هاتون و می خوندم یاد قبل از به دنیا امدن پسری افتادم که براش می نوشتین ... انشالله همیشه در کنار هم شاد باشین
بابا مهدی
پاسخ
همینطوره. مرسی
مامانی ارمیا وروجک
13 آذر 92 20:00
3 ماه دوری.چقدر زیاد.بابایی غصه نخور رادین و مامانی دلشون برا شما حتما خیلی تنگ شده.رادین جون تولدت مبارک با تاخیر