رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

رادیناتور

1391/7/4 17:39
نویسنده : بابا مهدی
1,295 بازدید
اشتراک گذاری

سلام رادینم خوبی بابایی؟

آخه این چه وضعیه درست کردی پسر خوب؟ ببین چه کارم کردی؟؟ میام سر کار که استراحت کنم offtobed.gif : 50 par 32 pixels. که شب بتونم توان مقابله با شما رو داشته باشم. بذار یه کم فیزیکی با هم حرف بزنیم explanation.gif : 100 par 62 pixels.، سرعت شیطنتت هم که سرعت صوت رو شکسته!!! آخه مگه تو با زمین اصطحکاک نداری!!!؟؟؟ تو یه چشم به هم زدن چجور طول و عرض خونه رو طی میکنی؟؟؟ از زمانی که حرکت کردن یاد گرفتی دارم به این نتیجه میرسم که عجب خونه کوچکی داریم ما twister2.gif : 80 par 53 pixels.!!!! توان غلطیدنتم که حدودا 1000 دور در دقیقه است و برابری میکنه با قدرت یه راکتور اتمی !!! عاشق کیک زرد هم که هستی!! هی کیک زرد میخوری هی دور میزنی!!! قدرت تخریبت هم که قابل قیاس با هیچ بمب و نیرویی نیست. سیستم حکومتیتم که دیکتاتوریه catwhip.gif : 78 par 54 pixels.!!! من و مامانت هم که به عنوان قشر زحمت کش جامعه کمرمون زیر فشارای شما خم شده sultan.gif : 156 par 72 pixels.. چند روز پیش بود که یه خشم پدرانه کردم و یه اخمکی اومدم، نتیجه این شد که هنوز پا چشمم درد میکنه، ترکیدگی لبام و خون مردگیش اذیتم میکنه و 324 تا رشته مو از دست دادم. آخرشم گریه های شما جمع و جور میکردم http://eshghamm.blogfa.com. هم میفهمی هم نمیفهمی !!! آخه این دیگه چه نوعیشه؟ وقتی داری خرابکاری میکنی بهت میگم رااااااادین، می فهمی که دارم میگم نکن!!! ولی نمی فهمی که نکنی و یه غرولند میکنی و ادامه میدی!! انگار من دنبال غر زدنت بودم!!

تلویزیون که دیگه نگاه نمی کنیم و همچنان اگه روشن بشه بیبی انیشتین رو میبینم. باورت نمیشه!! یه سری کمبودای تفویت حافظه که تو نوزادی داشتم داره با این سی دی ها برطرف میشه و پروژه ام رو دور افتاده!!!

توانایی تشخیص بدون خطا در ارزیابی وسایل خطرناک از خطرناک تر رو در سطح میکرون داری!!! مثلا گوشه یکی از اتاقا که شما هم توانایی دیدنش رو نداری 3 تا چیز قرار بدیم، یکی چاقو، دومی اسباب بازی و سومی یه سیمی که تو برق نیست، سریعا بدون درنگ چاقو انتخاب میشن ولی اگه سیم رو  به برق وصل کنیم و سرش هم لخت باش و همون 3 گزینه روبروت باشه حتما سیم برق انتخاب میشه!!!

لپ تاپ من رو که کلا خوردی!!! هنوز دنبال اینم که اون فنر زیر دکمه دبلیو رو که خوردی تو پوشکت پیدا کنم. آخه پسر خوب چرا این کار رو میکنی که من اینقدر وارد جزئیات بشم.

بعضی وقتا با تو سر لپ تاپ زدن یه کلیدای میانبری رو میزنی که من با دقت رو دست نگاه میکنم که پیداشون کنم کدوما بودن!!! مثلا یه بار سورس برنامه دیکشنری بابی لون رو آوردی جوری که بشه خودمون تغییرش بدیم و من هنوز تو کفم.

از میوه خوردنت بهتره هیچی نگم، ولی اشکال نداره برا اینکه یه کوچولو تلافی کنم میگم. همیشه میوه در اختیارته و هر روز یه وعده میوه یا بصورت پوره یا معمولی میخوری. قبل از هر مهمونی هم من و مامان میشینیم حسابی بهت موز میدیم. (آخه نمی دونی که ما اصفهانیا در مقابل موز باید خیلی مراقب باشیم تا حرفی برامون در نیاد) بعد میریم مهمونی، هر چی آبرو و موز تو اون مهمونی هست رو با هم میخوری. الهی بابایی فدات بشه هلو و انگورم که دوس داری، پرتقالم که عاشقشی و انبه و اناناس هم که ازش نمیگذری، خوبه یکی از بابا جونات باغ میوه داره وگرنه با این اشتها بزرگ بشی من دیگه نمی تونم میوتو تامین کنم. آخ که اگه مامان مریم بود و این جمله رو از من میشنید باید یه شب بیرون از خونه میخوابیدم.

دندون، دندون، دندون.... چی بگم که دست و پام کبوده.... آخه خداجونم هرچی میدی فرهنگ استفادش هم بده خوب.

 آخه پسرم منم شدم الگو!!! مامان به این خوبی!!! حتما باید غذات رو از تو بشقاب من بخوری یا همون چیزی که من میخورم بخوری!! بیا اینم نتیجش!! نوشابه از زندگیم حذف شد، حالا منم باید بشینم حریره بادام بخورم یا شفته!!!

تقسیم کار هم که تو خونه ما این شکلی شده: فرنازم رادین یا بقیه کارا!!! و من و مامان مدام داریم خودمونو خسته تر و بیچاره تر نشون میدیم که بقیه کارا رو انتخاب کنیم چون میدونیم چقدر ناعادلانه تقسیم شده.

اومدم خیر سرم به عنوان پدر خانواده فرهنگ ایرانی بودن و بزرگ شدن شما سر سفره رو رشد بدم به گلاب خوردن افتادم. تو سفره در این حالت همه چی داینامیک طراحی شده و چیزی ثابت نیست!!! وقتی رادین در ضلع جنوب غربی سفره است تمامی بشقاب ها و ...در بخش شمال شرقی قرار دارن و بالعکس و این جابجایی تا آخر ادامه داره. هفته  پیش هم که کاری کردی که پدر خانواده تصمیم به پیروی از اصول غربی کردن و دیگه رفتیم سر میز!! ماجرا از این قرار بود که سر صبحانه ما یه دستمون به شما بود یه دستمون به نون!! که لیوان رو زدی تو بشقاب و شکستی اونو بعد تا ما اومدیم بشقاب رو جمع کنیم رفتی ضلع شمال شرقی و فلاکس چایی رو انداختی رو خودت و آب جوش ریختی رو دستت و ما بیچاره شدیم. ولی خدا رو شکر الان بهتری. بعد از اون هم ( 2 روز بعدش) سر سفره گذاشتیمت تو تاب، که تو یه چشم بهم زدن با دماغ افتادی رو زمین. راستشو بخوای گفتیم الان اگه ابنجا تو رو ببینن با یه دست بانداژ و صورت کبود و دماغ باد کرده حتما من و مامانت رو به جرم رادین ازاری دستگیر میکنن!

از شجاعتات و دلاورمردیات هم که هر چی بگم کم گفتم... همه جا میری البته اگه نور باشه و اگه همه چراغا خاموش باشن سر جات میمونی و خور خور میکنی که بگن رادین خوابه!!!

خوب فکر کنم برا امروز دیگه کافیه

دوست دارم رادینکم

بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان وروجک
4 مهر 91 14:12
ههههههههههه خیلی باحال نوشتین کلی خندیدم.ایول رادین خوب تخت گاز میرونی ها!بیچاره بابایی چقدر ازت شاکی بود و دلش پر!خدا بهتون صبر بده از دست این فرفره جادو.
مریم مامان عسل
4 مهر 91 17:34
ای جونم ماشالله داری بخدا! فکر کنم اگه با عسل یکجا بشی دیگه با همکاری هم پایین اوردن سقف براتون عیت آب خوردن میشه. آخه من و بابای عسلم سر نگهداری عسل یا انجام بقیه کاری با هم دچار اختلافیم همیشه! خخخخخخخخخخخخخ
محيا كوچولو
5 مهر 91 8:36
آفرين پسر آفرين! ميبينم كه تو هم حضور موثري داري خيلي خوبه سعي بازم موثرتر بشي
مامان تارا و باربد
5 مهر 91 12:03
ای وروجک بلا پس خونتون فتح شددیگه زنده باشی گل پسر و همیشه سرحال الهی دستت هر چه زودتر خوب بشه
مامان آرشیدا قند عسل
5 مهر 91 12:05
سلام رادین گلی اینهمه پیشرفت رو بهت تبریک میگم ادامه بده من به عنوان خواهر بزرگترت پشتتم هرجا کمک خواستی ما هستیم تعارف معارف نکنی هان. منم دلم تنگ شده بود
مامان طلا
6 مهر 91 11:12
حالا تازه میفهمم چرا داداشم به سپهر هی میگه کله ت پوکه از بیرون که نگاه کنی همین میشه دیگه. ولی خداییش همین شیطنتاتونه که خستگی رو از تن آدم بیرون میکنه . البته اگه زیاد نشه


واقعا همینه
مهرنوش
10 مهر 91 17:20
خیلی بامزه بود مرسی کلی خندیدم. اگه نویسنده می شدید حتما من کتاباتون رو می خریدم.
مامان رهام
11 مهر 91 11:11
ای جونم رادین فسقلی ..خیلی با حال نوشتید کلی خندیدم جز جایی که عزیزم آسیب دیدهبابا جونش زیاد ناراحت نباش چون شما تنها نیستی بیاید خونه ما می بینید رهام چه می کنه و چه بلاهایی سر مادرمیاره
نرگس مامان کوروش
2 آبان 92 2:39
خیلی قشنگ نوشته بودید. اولین باره که وبلاگتونو می خونم. ولی تصمیم گرفتم بازم بهتون سر بزنم. کوروش من 2 ماه و نیمه ست. یعنی به زودی اوضاع خونه ما هم همین میشه؟ البته من همیشه عاشق بچه های شیطون بودم. خدا پسر تونو حفظ کنه. با اجازتون لینکتون می کنم. خوشحال میشم به ما هم سر بزنید.
بابا مهدی
پاسخ
باعث افتخاره