اولین گام
سلام دوستای خوبم
اومدم که یه خبر خوب کوچولو بدم و برم.
امروز مامان و بابا داشتن با من بازی میکردن که من یکی از شاهکارام رو براشون رو کردم و اونا کلی ذوق زده شدن. بیچاره بابایی که نمی دونست از خوشحالی چکار باید بکنه!!!
بعد از ظهر روز یکشنبه ساعت 19 بود که بابا زیر بغل من رو گرفته بود جوری که پاهام روی زمین بود و یکباره بابایی دید که من دارم قدم بر میدارم. بابایی که اولش فکر کرده بود این کار رو شانسی انجام دادم 3 تا 4 مرتبه دیگه اونو تکرار کرد و من اصول قدم برداشتن رو به بابایی اموزش دادم و اونم همونطور که دست منو گرفته بود دهنش باز مونده بود و فقط منو نگاه میکرد. از اونجایی که من امروز کلی تشویق شدم گفتم پس حتما یه کار بزرگی انجام دادم دیگه به همین خاطر اونو اینجا می نویسم که یادم نره.
دوست همه شما
رادین
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی