سو تفاهم
سلام بابایی
سوتفاهمی برام پیش اومده بود که امروز حل شد گفتم بیام اینجا بگم تا شاید هم خاطره ای بشه و هم درس عبرتی بشم برای سایر بابایی ها...
وقتی از زمین و زمان شاکی میشی من که میومدم بالا سرت شروع میکردی با حالت خواهش صداهایی از خودت در میاوردی و به من نگاه میکردی. منم قند تو دلم اب میشد که اخ جون رادین خیلی خیلی از من خوشش میاد و من رو پناه خودش میدونه و کلا منو شناخته و ... و اون آهنگ من و این همه خوشبختی محاله تو ذهنم به صورت مستقیم و زنده پخش میشد تا اینکه....
.
.
.
بله تا اینکه امشب دیدم همون درخواست رو از سگ و گاو و گوسفند بالای سر تخت داری میکنی !!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی