رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

سفرنامه شماره 1 ** 13 اسفند تا 16 اسفند**

1390/12/17 3:48
نویسنده : بابا مهدی
823 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره شنبه 13 اسفند روزی که منتظرش بودم رسید و مامان و بابا و البته من همه وسایل رو جمع و جور کردن که راهی هامبورگ بشن. قطار ساعت 1:48 رو سوار شدیم و همه چیز رو برنامه پیش میرفت فقط تنها چیزی که طبق برنامه نبود من بودم که مثل ادم ندیده ها هر کی رو تو قطار میدیدم صداش میزدم که بیاد و منو بغل کنه!!!!

ساعت 3:24 رسیدیم هامبورگ و عمو محمد با یه ماشین گنده اومد دنبالمون و ما رو برد خونه خاله سوری. شب هم رفتیم خونه عمو محمد تا صبح بریم به سمت فردگاه. دل تو دل من نبود چون این اولین سفر عمرم بود و من خیلی هیجان زده بودم. خونه عمو محمد خیلی خیلی قشنگ بود و منم که خونه قشنگ ندیده بودم تا تونستم ابروی مامان و بابا رو بردم و مثل مال خرا در مورد خونه نظر میدادم.

بالاخره یکشنبه شد و لحظه تاریخی رسید و بابا و مامان و من سوار هواپیما شدیم. اصلا باورم نمیشد که تا 6 ساعت دیگه من مامان جون و بابا جون رو برا اولین بار میبینم. چه روزیم بود بابایی اخه 14 اسفندم شد روز تولد!!!!! نکنه مامان جون اینا به خاطر اینکه بابایی تولدشه اونو بیشتر تحویل بگیرن!!!!

خب از داخل هواپیما براتون بگم که اول 4 ساعت پرواز به استانبول بود (برا سوخت گیری) و بعد 2 ساعت تا تهران من که چیزی نفهمیدم چون هر بار که گفتن هواپیما سوخت گیری میکنه منم بیدار میشدم و سوخت گیری میکردم و موقع پرواز کلا خواب بودم!!! یعنی مامان هواپیما تو استانبول بود که رفت اونجا شیر خورد؟؟؟

وقتی رسیدیم بابایی پاسپورت هر 3 تاییمون رو گذاشت رو میز اقای پاسپورت و من رو هم گذاشته بودن تو کریر و رو زمین رها کرده بودن. اقای پاسپورت گفت شما چند نفرید؟؟؟ بابایی گفت 3 تا بعد با تعجب مامان و بابا رو شمرد و گفت اون یکی کو؟؟؟!!!! که بابا من رو بلند کرد و نشون داد و بالاخره عمو پاسپورت مهربون دست از سرمون برداشت که بریم ایران!!!

هنوز وسایل نیومده بود که دیدم 2 نفر بیشتر از همه تو صف استقبال کننده ها دارن ورجه ووورجه میکنن و خودشون رو به شیشه میکوبن که ماما نی و بابای تصمصم گرفتن اول برن طرف اونا. ای جانم مامان مریم و بابا احمد بودن. بابایی هم همون موقع شوخیش گرفته بود و من رو نشون نمی داد و هی چهره خودش رو به نمایش گذاشته بود که ناگهان دید اگه ادامه بده باید تا اصفهان پیاده بیاد. بالاخره کوتاه اومد و از پشت شیشه من رو نشون داد منم نامردی نکردم و یه خنده لثه نشان تحویل مامان جون و بابا جون دادم ودلرباییی کردم. اونا دیگه تحمل نکردن و اومدن من رو بردن و مامان و بابا رو همونجا رها کردن تا وساایلشون بیاد. تو این فاصله منم هی شیرین کاری میکردم. بابایی ها جلو نشستن تو ماشین و من هم به عنوان نماینده مردان در عقب ماشین حضور فعال داشتم که بابا مهدی دید اگه بابا احمد همینجوری ادامه بده ما خونه برس نیستیم. ماشین رو از بابا گرفت و نشست پشت فرمون و بابا احمد را به انتهای ماشین هدایت کرد و مامانی منو برد پیش خودش منم اون عقب به شیرین کاریام ادامه میدادم تا خوابم برد. وقتی چشمام رو باز کردم صبح شده بود همه رسیده بودیم خونه.

دوشنبه رو همه استراحت کردیم سه شنبه که امروز بود صبحش مامان و بابا من رو بردن و ختنه کردن. وای خدا این دیگه چه مصیبتی بود. هر کی میاد ایران باید ختنه بشه آخه؟؟؟ چر ا اینقدر درد داشت؟؟؟ بابا مهدی و مامان فرناز و بابا احمد همه بیرون منتظر من بودن و داشتن به گریه های من گوش میدادن و مامان مریم هم از سر کلاس هر لحظه تماشپس میگرفت و با استرس حال من رو میپرسید.

مامان فرناز هنوز نمیدونه من بیشتر اشک ریختم و گریه کردم یه بابایی ولی چیزی که مهم بود حال بابایی اصلا خوب نبود. فکر کنم اونم دردش اومده بود.

نتیجه کار خوب بود و من امروز اولین ادرار رو هم کردم و زندگی جدید رو افتتاح کردم.

الانم بعد از کلی بازی با مامان مریم و بابا احمد و مامانی و بابایی و کلی خندیدین تو خواب ناز هستم.

شب همتون خوش

رادین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (39)

مامان تارا و باربد
17 اسفند 90 4:33
به به رسيدن به خي خسته نباشيد ايشالا هميشه دور هم و بين عزيزانتون باشين پخ پخ هم خيلي مباركه رادين كوچولوي من يه بوس گنده براي پسر بلا
مامان یسنا
17 اسفند 90 7:26
سلام... میبینم که حسابی بهت خوش گذشته رادین جون....خوش امد گویی مارو به ایران پذیرا باشید....امسال اولین عیدته....مبارکت باشه وبهترین ها رو برات ارزو داریم....این گلها تقدیم شما
مامان رهام
17 اسفند 90 10:24
خوش اومديد.عزيزم مبارك باشه خاله فدات شه خيلي سخته رهام منم خيلي اذيت شد.ديگه راحت شدي.خوش بگذره
مامان رهام
17 اسفند 90 10:29
تولد بابا مهدي هم مبارك
مامان آرشیدا قند عسل
17 اسفند 90 10:43
سلام سلام سلام بالاخره اومدین خوش اومدین عزیز دلم هنوز نیومده شیرین کاریهات رو شروع کردی آفرین به تو امیدوارم حسسسسسسسسسسسابی بهتون خوش بگذره نازی عیب نداره زود زود خوب میشی
مامانی وروجک
17 اسفند 90 11:03
سلااام گل پسر ورودت به سرزمین مادری مبارک مرد شدنت هم مبارکروزای خوشی داشته باشی گلم !
مامان تربچه نقلی
17 اسفند 90 11:56
خوش اومدی گل پسر خوش بگذره
سمانه
17 اسفند 90 13:41
به به رسیدن به خیر....ایشالا به خیر وخوشی...امیدوارم لحظات شادی داشته باشین ....مبارک باشه اقا رادین مرد کوچک شاد باشین همیشه
مریم مامان عسل
17 اسفند 90 14:30
سلام رادین جونم. وای خاله چه سفر پر ماجرایی. امیدوارم توی ایران کللللی بهت خوش بگذره پسر گل. ختنه هم مبارک باشه.
محيا كوچولو
17 اسفند 90 16:20
رسيدن بخير رادين كوچولو خوش اومدي به وطن ايشالله هر روز يه تجربه جديد و شيرين داشته باشي، بخصوص تو تعطيلات عيد سفرنامه خوبي هم نوشتي
مامان نفس طلایی
17 اسفند 90 20:00
عزیزم به ایران خوش امدی
مامان سحرناز
18 اسفند 90 1:19
سلام فسقلی نازنازی به وطنت ایران ایران خوش اومدی عزیز دلم
هلنا
19 اسفند 90 1:07
مامان رادین خیلی شیرین و ناز مینویسی خیلی دوستون دارم ختنه نی نی هم مبارکه منم یه پسمل ناز تو دلم دارم که به زودی میخواد بیاد تو بغلم


مرسی. ما هم شما را دوست داریم. انشاالله هر چه زودتر کوچولوتون رو بگیرید تو بغلتون.
مامان رهام
22 اسفند 90 11:11
باعث افتخار است که عرض شادباش و تبریک اینجانب زودتر از نسیم روح بخش نوروز خدمتتان شرفیاب شود . . پیشاپیش عیدتان مبارک
مامان نفس طلایی
22 اسفند 90 23:27
از فرصت ایران بودن داری استفاده میکنی ها خاله جون دیگه نمیای اپ کنی نازی ... حسابی اینجا خوش بگذرون که اینجا وطن همه ماست
محيا كوچولو
23 اسفند 90 0:07
مثل اينكه خيلي خوش ميگذره ها
Hm
23 اسفند 90 22:32
سلامتیه اونایی که براشون مثل آتیش چهارشنبه سوری بودیم همه وجودمون تو آتیش عشقشون سوخت تا اونا با شادی از رومون بپرن و رد بشن چهـارشنبه سوريتون مبارك سوختن غصه هات تو آتیش آرزومه ! ۴شنبه سوری بر تو  آتیش پاره مبارک !
خاله جون احمد
24 اسفند 90 9:11
خیلی خوش آمدید به ایران امیدوارم بهتون خیلی خیلی خوش بگذره و سال جدید براتون سال خیلی خوبی باشه
منا مامان الینا
25 اسفند 90 15:37
عزززززززززززززززیززززززززززززم رادین جون به ایران خوش اومدی گل پسر ختنه سورونت هم مبارک گلم بازم از سفرنامه ات بگو رادین جون اما اینبار با عکس باشه لطفااااااا
مامان نفس طلایی
25 اسفند 90 18:50
مامان یسنا
26 اسفند 90 16:56
______________ _____________ ____________ _____________ _____________ _____________ _____________ _____________ _____________ _____________ _____________ _______________ _________________ __________________ ___________________ ____________________ _________________ ____________ __________________ ____________ ___________________ __________________ ___________سلام___ ____________آپم_____ ____________________ ____________زود بیا_____ ____________منتظرم_____ _______________________ _____________________ _____________________ ___________________ _________________ ___________
مامان نیلای
28 اسفند 90 16:22
سال نو مبارک رادین سال خوبی در کنار خانواده براتون ارزو میکنم
مامانی وروجک
2 فروردین 91 15:12
با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد
مامان یسنا
5 فروردین 91 14:08
نوروز ایین رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهایمان جای حضور دوستانمان هستند...نوروز خوش وخرم ومیمون باد.
مامان نفس طلایی
5 فروردین 91 15:30
سلام رادین جون خوبی خاله ؟ اولین بهار عمرت مبارک
مامان علی
15 فروردین 91 21:48
سلام عزیزم سال نو مبارک . ببخشید اگه با تاخیر اومدم خدمتتون. دلیلش رو توی وبم توضیح دادم ان شالله سر فرصت میام و همه مطالب قشنگت رو می خونم . الان اومدم فقط عرض ادبی کرده باشم .با آرزوی بهترینها برای شما و رادین نازنینم در سال جدید
سحر مامان آراد
16 فروردین 91 14:44
سلام فرناز جون سال نو مبارک رادین جونم رو ببوس اومدی ایران اومدی اصفهان خوش آمدی شاد و خوشبخت باشید آپم
masome
17 فروردین 91 11:50
سلام عیدتون مبارک.امیدوارم روزهای خوبی رو در ایران بگذرونید
مریممامان عسل
19 فروردین 91 11:20
رادییییییییییییییییین؟؟؟ کجایی پسر؟ چشمام به این وبلاگ خشک شد! بیا دیگه!
سمانه
20 فروردین 91 14:33
کجایی رادین خاله؟....ایشالا که بهت خوش بگذره و صحیح و سالم باشیی
مامان آرین
21 فروردین 91 8:54
رادین جونم کجایین بابا ؟ هنوز برنگشتین ؟ دلمون تنگ شده براتون
محیا کوچولو
23 فروردین 91 11:16
پ کوجاین؟! تو ایران اینترنت پیدا نکردین؟
مسافران آسمانی
24 فروردین 91 13:14
سلام خوب هستین...؟با تاخیر سال نو مبارک باشه... اولین باری که وبلاگتونو دیدم تازه جناب رادین خان متولد شده بود...بعد آدرستونو گم کردم و بعد از مدتها اتفاقی تو ادلیست یکی از دوستام پیداتون کردم...آخه از قدیم گفتن که جوینده یابندس دیگه... حالا هم اگر اجازه میدین میخوام رادینی رو لینک کنم...در صورت تمایل خوشحال میشم موافقتتون رو اعلام کنید...منتظرتونیم...
خاله جون احمد
26 فروردین 91 10:36
ایران خیلی سرت شلوغ شده نازنین خاله کم پیدایی؟
مامان رهام
29 فروردین 91 10:05
سلام سال ن مبارك خبري ازتون نيست؟
خاله جون احمد
30 فروردین 91 8:39
مامان یسنا
30 فروردین 91 13:44
سلام دلم واست تنگ شده خیلی...راستی 5ماهگیت مبارک...
محیا کوچولو
30 فروردین 91 15:40
نگین مامان رادین
31 فروردین 91 1:26
…………………………………..,-””¯””-, ……………………………….,~”……….\ ……………………………,~”…………,..\ ………………………,-“………………….| …………….…….,-“……………………/..| ………….………/……………………..’…| ………………../…………………….……| ………………./…………………..,„_„…| ………………/…………………,-,-~-,-~’, ……………../……………….,-“ ( . . o)_º) ……………./………………./ . . .“-~“ . . ¯¯¯¯¯””~-, ……………|………………..| . . . . . . . . . . . . . ,-~“~, ……………|………………..| . . . . . . . . . . . . /::::::::\ ……………|………………..| . . . . . . . . . . . . |:::::::::l ……………|………………..\ . . . ._ . . . . . . . . “-,„„„-” ……………|..……………..”-, . .(..”~,————~” …………….|._………………..”~,..”~-‘—,………………,–~~-, ………….,~” . ¯”~,……………….¯”~~-”,-\………….,-“-,”~, . .”-, ……….,-“….,~”,-~”\…..-‘.,„„„………………”-,……….| . . “-, ”-, . ………..\,,-“,~”……/…..,-“ . .”-,…………..’-,.”-,……..) . . . .”-,,- ………….’-,……..(,–,.,-“ . . . . |…………….”-,”-,,(“-~”-,””~~~” …………….¯”””¯,-“, .), . . . . ,-“……………….”-,\,.”..,-“ ………………….’-, .”.,“-,_„„~”……………………”.”-,” …………………..”~”-,.\,…,–~~~-,………………,~’, …………………………¯”~/ . . . . . .)……………,”-~’, ………………………..…./ . . . . . . |–„„„„„„–,~””¯ . . .