رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

رادین در روزهایی که گذشت...

1390/11/20 13:02
نویسنده : بابا مهدی
869 بازدید
اشتراک گذاری

ای داد، ای بیداد، بابا منم میخوام مامان و بابام بیان و از کارام و شاهکارام بنویسن!!! آخه شما دوتا چرا اینقدر تنبلی میکنین؟؟؟ تازه یه شکایتی هم که میکنیم فرداش زود میایین افشاگری میکنین!!! آخه اگه وقت دارین چرا قبل از شکایت های من نمیذارید که من اینقدر از دستتون ناراحت نشم!!! نمیگید من این همه دوست خوب دارم همه نگرانم میشن آخه!!؟؟ فکر من نیستین فکر دوستام باشین!!! مگه آدم چطور عقده ای میشه!!! برید از روانشناسای محترم بپرسین میگن ریشه در کودکی داره آقای پدر بله ریشه در کودکی داره مادر خانمی!!!

خب برای جلوگیری و خشکاندن این ریشه ی خطرناک که در کودکی هست من مجبورم خودم دست به کار بشم و خودم از خودم بنویسم، از رشادت هام، از توانمندیهام و قدرت های خارق العادم از مرام هام و ناراحتیام از بی توجهی ها و ....

تو این 81 روز که من وارد این دنیا شدم ناملایمات زیادی دیدم که اگه بخوام همشو یکی یکی بگم برا خودش کتابیه به اسم رنجنامه های رادین. خب بگذریم که لحظات شادم داشتم و میشه یه صفحه هم در مورد اونا نوشت ولی در کل بگم شرایطم خیلی سخته!!!!

اول از همه مامان و بابام شدن 2 تا ادمی که هنوز کودک درونشون که 2 ماه از من بزرگتره، خیلی فعاله!!! و هر چی من میگم پدر ارجمند مادر گرامی لطفا به سن واقعی تون برگردید و من رو دریابید فایده نداره که نداره!!! از بابایی بگم که دم و دیقه میاد اینجا قانون مینویسه یا از مامانی بگم که قشنگترین خاطرات زندگیش خوردنه!!!! حالا این دوتا یه خوبیایی هم دارن که بماند!!!

از همون روز اول که تو بیمارستان من رو واکسن زدن و هر دوشون رو صندلی غش کردن من خودم فهمیدم که چه راهی در پیش دارم!!! یا وقتی بابایی با تخت من راهروهای بیمارستان رو با پیست رالی اشتباه میگرفت و ویراژ میداد یا از مامان جونای ندیده که همش صداشون از تو کامپیوتر در میاد!!!!

خب بگذریم و بریم سراغ خاطرات:

تو این مدت من خیلی چیزا یاد گرفتم، تفاوت شب و روز رو فهمیدم و حالا دیگه شبا میخوابم و صبح ها بیدار میشم. میتونم با مامان و بابا به صورت های زیر ارتباط برقرار کنم،

-         وقتی شادم میخندم و دیروز یاد گرفتم خنده صدا دار کنم ( قبلا بابا میگفت خنده هاش مثله رعد و برقه اول میخنده بعد صدا میده ولی حالا من تنظیمش کردم)

-         وقتی گرسنمه گریه هایی میکنم که به قول مامان و بابا گریه خاص گرسنگیه. البته من کلا تا جایی که جا داره میخوابم و وقتی بیدار میشم باید در همون لحظه شیر بخورم در غیر اینصورت هر چی دیدن از چشم خودشون دیدن!!!

-         یاد گرفتم صداهای بلند از خودم در بیارم به خصوص اغون، هووووم، هاااااا، اااااا و غیره

-         با عروسکام و عکسای رو دیوار حرف میزنم ولی نمی دونم چرا اینقدر اونا بی احساسن!!!

-         مامان و بابا وقتی لباسام رو عوض میکنن من گریه نمی کنم.

-         وقتی خوابم اصلا پی پی نمیکنم.

-         از حمام و تمیزی فوق العاده خوشم میاد و حتی اگه کف تو چشمم بره مهم نیست!!

-         به قول بابایی رادین اصلا بی دلیل گریه نمی کنه!!!

-         خیلی خندان تر از ماه قبل شدم

-         صدا ها رو دنبال میکنم.

-         از ورزش با بابایی خوشم میاد.

-         عاشق اینم که بابایی بغلم کنه. و برای اینکه دل بابایی رو ببرم تا میاد بالا سرم دستام  و پاهام رو میبرم بالا و کمرم رو هم خم میکنم و ...

-         وقتی موضوعی برام جذابه چشمام کلا باز میشه و یه " هووووو" ی ناگهانی میگم و سرم رو به جلو میارم.

-         عاشق کرم زدنم و وقتی مامان با کرم صورتم رو مالش میده من کلی میخندم.

-         وقتی خوابم بیاد و نتونم بخوابم غر میزنم و گاهی داد میکشم. زمانایی که خوابم بیاد اگه کسی دستش رو پیشونیم بذاره خوابم میبره.

-         یاد گرفتم سرفه های الکی بکنم تا بابایی رو بکشونم طرفم.

-         از کلاه خوشم نمیاد

-         وقتی باد گلو دارم به چهره بابا یا مامان مستقیم نگاه میکنم و بلند میگم "اَاَاَاَ"

-         چت کردن رو کامل یاد گرفتم و الان دیگه با مامان جون و بابا جون چت میکنم.

-         و ....

تو ماه دومم هم رفتم و واکسن های 2 ماهگیم رو زدم، 2تاشو تو پاهام زدن، ویکی شم خوردم . اون دوتایی که تو پاهام زدن خیلی خیلی درد داشت ولی من مثل یه مرد تحمل کردم. کلی وزنم کم شد و به اصطلاح بابام گوشتام ریخت و اکنون در حال جمع اوریشون هستم.

این کل کارایی بود که من تو این مدت انجام داده بودم + چندتا عکس از خودم

 

تولد دو ماهگی:

امان از غربت و بی کسی.همش باید با عروسکام جشن بگیرم!!!

اگه گفتین موش اصلیه کدومه؟!

 

 

 

دوستون دارم

خدانگهدار

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامانی وروجک
19 بهمن 90 18:44
سلام فسقلی خوبی ؟به به چه پسر نازو زرنگی رادین جون خیییلییی باحالی من وارمیا خیییلییی دوستت داریم
محيا كوچولو
19 بهمن 90 23:12
دادا پ چرا درست نيميگوي كوجا بودي؟
حالا خوبه الحمدالله سالم و سلامتي



محیا جون دست رو دلم نیذار که خونه عزیزم همش تو تختم دراز کشیدم
مریم مامان عسل
20 بهمن 90 1:27
ای الهی که من فدات شم خوشششششگل خاله! چند میگیری داماد من شی؟؟؟ قربونت بشم! جیگرتو خام خام بخورم یا بپزمش اول؟! انقد دلم برای دیدن عکسات تنگ شده بود که نگو! کلی هم به اون نوشته ی روی لباست خندیدم مرد سخت کوش من! با اون شلوار جینش! هزار تا بوس برات میفرستم. همشو بگیر بچسبون به لپات خوشگل خاله مریم!


خاله مریم منم دلم برات کلی تنگ شده حالا کجاشا دیدی میخوام عید بیام پیشت

مامان یسنا
20 بهمن 90 1:49
سلام به تو گل پسر ...چطوری خوبی ؟باز که داری شکایت میکنی از دست مامان وبابا....ای بابا......میدونی چی میگن......میگن گر صبر کنی زغوره حلوا سازی......صبر کن پسرم صبر.......میدونی چی شده ......مطالب جدیدی مامانم تو وبلاگم گذاشته میخوای بیای یه سر تو وبلاگ من بخونیشون.....شاید خوشت اومد وسرگرم شدی .....هان ....چی میگی ....میای؟....من منتظرتم


من آووووووومدم
خاله جون احمد
20 بهمن 90 9:30
سلام رادين عزيزم بالاخره از بابا و مامان نااميد شدي خودت به روز كردي وبت را ؟ ماشاالله هر روز خوشگلتر از قبل ميشي هميشه خوب و خوش باشي عزيزم
سمانه
20 بهمن 90 10:25
وای ماشالا چه پسر فهمیده ای پسمل خوبی باش و کارای خوبی انجام بده تا برای دخملم کاندید بشی عکساتم خیلی ناز بود خاله جون مواظب خودت باش
مامان آرشیدا قند عسل
20 بهمن 90 12:17
چه عجب خاله جون بالاخره اومدی خسته شدیم بسه که اومدیم و خوندیم دوماهگیت مبارک مرد کوچک اصلا از این به بعد خودت دست بکار شو مثل همین پستت این مامان و بابای تنبل خان رو هم بذار به کارهای خودشون برسن تازه هر وقت دوست داشتی بیا به آرشیدا هم سر بزن و با هم آشنا بشید راسسسستی نگفتی کی میای ایران؟!!!!


خاله جون من 14 اسفند میام و بابایی میگه 2 ماه هستیم
فریبا
20 بهمن 90 14:05
مبارکت باشه دو ماهگیت، شیــرمرد!!! آفرین که خودت دست به کار شدی از مدل خوابیدنت (دست کسی روی پیشونی ) خیلی خوشم اومد.. راحت و بی دردسر! زودتر بزرگ شو و با رایین من همبازی(هم چت!) شو
مامان تارا و باربد
21 بهمن 90 1:01
به به سلام آقا رادين چشم ما روشن خوشحالم كه مي دوني چقدر دوست داريم و تواين مدت خيلي دلمون براي تو و شيرينكاريهات تنگ شده اميدوارم هميشه شاد و خندان باشيد
مامان آرین
24 بهمن 90 0:50
قربونت برم با این همههههههههههههههههه کار جدید و بامزه. ماشالا ، ماشالا ، هزاااااار ماشالا
مامان رهام
24 بهمن 90 12:04
به به بلاخره تشريف فرما شدي عزيزم نميگي ما دلمون برات تنگ ميشه چه عكساي خوشگلي ماه بودي ماه تر شدي مرد كوچك