رادین در روزهایی که گذشت...
ای داد، ای بیداد، بابا منم میخوام مامان و بابام بیان و از کارام و شاهکارام بنویسن!!! آخه شما دوتا چرا اینقدر تنبلی میکنین؟؟؟ تازه یه شکایتی هم که میکنیم فرداش زود میایین افشاگری میکنین!!! آخه اگه وقت دارین چرا قبل از شکایت های من نمیذارید که من اینقدر از دستتون ناراحت نشم!!! نمیگید من این همه دوست خوب دارم همه نگرانم میشن آخه!!؟؟ فکر من نیستین فکر دوستام باشین!!! مگه آدم چطور عقده ای میشه!!! برید از روانشناسای محترم بپرسین میگن ریشه در کودکی داره آقای پدر بله ریشه در کودکی داره مادر خانمی!!!
خب برای جلوگیری و خشکاندن این ریشه ی خطرناک که در کودکی هست من مجبورم خودم دست به کار بشم و خودم از خودم بنویسم، از رشادت هام، از توانمندیهام و قدرت های خارق العادم از مرام هام و ناراحتیام از بی توجهی ها و ....
تو این 81 روز که من وارد این دنیا شدم ناملایمات زیادی دیدم که اگه بخوام همشو یکی یکی بگم برا خودش کتابیه به اسم رنجنامه های رادین. خب بگذریم که لحظات شادم داشتم و میشه یه صفحه هم در مورد اونا نوشت ولی در کل بگم شرایطم خیلی سخته!!!!
اول از همه مامان و بابام شدن 2 تا ادمی که هنوز کودک درونشون که 2 ماه از من بزرگتره، خیلی فعاله!!! و هر چی من میگم پدر ارجمند مادر گرامی لطفا به سن واقعی تون برگردید و من رو دریابید فایده نداره که نداره!!! از بابایی بگم که دم و دیقه میاد اینجا قانون مینویسه یا از مامانی بگم که قشنگترین خاطرات زندگیش خوردنه!!!! حالا این دوتا یه خوبیایی هم دارن که بماند!!!
از همون روز اول که تو بیمارستان من رو واکسن زدن و هر دوشون رو صندلی غش کردن من خودم فهمیدم که چه راهی در پیش دارم!!! یا وقتی بابایی با تخت من راهروهای بیمارستان رو با پیست رالی اشتباه میگرفت و ویراژ میداد یا از مامان جونای ندیده که همش صداشون از تو کامپیوتر در میاد!!!!
خب بگذریم و بریم سراغ خاطرات:
تو این مدت من خیلی چیزا یاد گرفتم، تفاوت شب و روز رو فهمیدم و حالا دیگه شبا میخوابم و صبح ها بیدار میشم. میتونم با مامان و بابا به صورت های زیر ارتباط برقرار کنم،
- وقتی شادم میخندم و دیروز یاد گرفتم خنده صدا دار کنم ( قبلا بابا میگفت خنده هاش مثله رعد و برقه اول میخنده بعد صدا میده ولی حالا من تنظیمش کردم)
- وقتی گرسنمه گریه هایی میکنم که به قول مامان و بابا گریه خاص گرسنگیه. البته من کلا تا جایی که جا داره میخوابم و وقتی بیدار میشم باید در همون لحظه شیر بخورم در غیر اینصورت هر چی دیدن از چشم خودشون دیدن!!!
- یاد گرفتم صداهای بلند از خودم در بیارم به خصوص اغون، هووووم، هاااااا، اااااا و غیره
- با عروسکام و عکسای رو دیوار حرف میزنم ولی نمی دونم چرا اینقدر اونا بی احساسن!!!
- مامان و بابا وقتی لباسام رو عوض میکنن من گریه نمی کنم.
- وقتی خوابم اصلا پی پی نمیکنم.
- از حمام و تمیزی فوق العاده خوشم میاد و حتی اگه کف تو چشمم بره مهم نیست!!
- به قول بابایی رادین اصلا بی دلیل گریه نمی کنه!!!
- خیلی خندان تر از ماه قبل شدم
- صدا ها رو دنبال میکنم.
- از ورزش با بابایی خوشم میاد.
- عاشق اینم که بابایی بغلم کنه. و برای اینکه دل بابایی رو ببرم تا میاد بالا سرم دستام و پاهام رو میبرم بالا و کمرم رو هم خم میکنم و ...
- وقتی موضوعی برام جذابه چشمام کلا باز میشه و یه " هووووو" ی ناگهانی میگم و سرم رو به جلو میارم.
- عاشق کرم زدنم و وقتی مامان با کرم صورتم رو مالش میده من کلی میخندم.
- وقتی خوابم بیاد و نتونم بخوابم غر میزنم و گاهی داد میکشم. زمانایی که خوابم بیاد اگه کسی دستش رو پیشونیم بذاره خوابم میبره.
- یاد گرفتم سرفه های الکی بکنم تا بابایی رو بکشونم طرفم.
- از کلاه خوشم نمیاد
- وقتی باد گلو دارم به چهره بابا یا مامان مستقیم نگاه میکنم و بلند میگم "اَاَاَاَ"
- چت کردن رو کامل یاد گرفتم و الان دیگه با مامان جون و بابا جون چت میکنم.
- و ....
تو ماه دومم هم رفتم و واکسن های 2 ماهگیم رو زدم، 2تاشو تو پاهام زدن، ویکی شم خوردم . اون دوتایی که تو پاهام زدن خیلی خیلی درد داشت ولی من مثل یه مرد تحمل کردم. کلی وزنم کم شد و به اصطلاح بابام گوشتام ریخت و اکنون در حال جمع اوریشون هستم.
این کل کارایی بود که من تو این مدت انجام داده بودم + چندتا عکس از خودم
تولد دو ماهگی:
دوستون دارم
خدانگهدار