رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

رنج نامه

سلام رادینکم خوبی؟ دیشب خوابیده بودم، داشتم خواب میدیدم شاعر شدم، من و حافظ و فردوسی و بقیه نشستیم و کل کل شعر و شاعری گذاشتیم، که نوبت به من رسید!!! منم در جوابشون گفتم: چه خوش گفت مهدی پارسی                بسی رنج بردم در این سال سی من آنم که نامش بود پهلوان                    که بابا خواندیش ای پسر مهان همو که نمانده به سر گیسویی              شکسته دماغ و دهن هر سویی همو که همیشه کشد ناز تو           &n...
11 آبان 1391

تهدیدنامه

پدرم عزیزم 100 بار نگفتم مشکلاتمون رو بیا بین خودمون حل کنیم!!!!؟؟؟!!! نگفتم اینقدر سر به سر من نیذار؟؟؟ الهی ببرندت سربازی کچلت کنن بهت بخندم!!! راستی بابایی زبون باز کردنم رو می خوام با این جمله شروع کنم "چند ماه خدمتی پسرم" چطوره؟؟؟ راستی چه خبر از پایان نامت؟؟؟ حالا ادامه بدم یا باز به کارای من گیر میدی هان؟؟؟ کلامی هم با مامانی عزیز!!! خانم خانما، ای پری، ای مهتاب، ای خورشید!!! ای نور تمام ناشدنی!!! منم هستما!!! کجایی؟؟؟ هستی؟؟؟ به بهونه تربیت منو رها میکنی رو زمین هر چی ام گریه میکنم محل نمیذاری؟؟ یه صحبتی هم با جفتتون دارم!! آقا جان اون جا دستشوییه!!! معدن طلا یا انبار جواهرات نیست که اینقدر نگرانید من برم اونجا!! تا خود...
11 مهر 1391

من و عسکام...

سلام به همه دوستای مرهبون خودم. بعد از اینکه این مامانی و بابایی اومدن اینجا و کلی افشاگری کردن و آبلوی منو بردن منم تصمیم گرفتم یه سری از عسکامو منتشر کنم تا صحبت های مامانی و بابایی در حاشیه قرار بگیله.   این شما و این هم عسکای من   یعنی من عاشق ماشین سواریم   سبد خرید سواری هم بدک نیست بعضی وقتا   اینجا هم آمستردامه بیچاره مامانی و بابایی کلی گشتن تا این چندتا دونه گل رو پیدا کردن و منو گذاشتن کنارش.آخه بیچاره ها خورد تو ذوقشون وقتی دیدن خیلی هم تو هلند از گل و گیاه خبری نیست.فکر کنم اینا توی توهماتشون فکر می کردن الان وارد یه جایی مثل بهشت می شن و همینطور گل و بلبله که از سر و کولشون ...
4 مهر 1391

رادیناتور

سلام رادینم خوبی بابایی؟ آخه این چه وضعیه درست کردی پسر خوب؟ ببین چه کارم کردی؟؟ میام سر کار که استراحت کنم  که شب بتونم توان مقابله با شما رو داشته باشم. بذار یه کم فیزیکی با هم حرف بزنیم ، سرعت شیطنتت هم که سرعت صوت رو شکسته!!! آخه مگه تو با زمین اصطحکاک نداری!!!؟؟؟ تو یه چشم به هم زدن چجور طول و عرض خونه رو طی میکنی؟؟؟ از زمانی که حرکت کردن یاد گرفتی دارم به این نتیجه میرسم که عجب خونه کوچکی داریم ما !!!! توان غلطیدنتم که حدودا 1000 دور در دقیقه است و برابری میکنه با قدرت یه راکتور اتمی !!! عاشق کیک زرد هم که هستی!! هی کیک زرد میخوری هی دور میزنی!!! قدرت تخریبت هم که قابل قیاس با هیچ بمب و نیرویی نیست. سیستم حکومتیتم که دیکتاتور...
4 مهر 1391

تاخیرنامه شماره 2 + ده ماهگی

سلامی دوباره به نی نی وبلاگ،  به دوستان نی نی وبلاگی و پسر عزیزم برای روزی که خواهد خواند...  اول از همه ده ماهگیت مبارک عزیزم. آنقدر نشد  که بیاییم و بنویسیم که دوباره مجبور به تنظیم تاخیرنامه شدیم. در این مدت که نبودیم اتفاقات خوب و بد بسیار افتاد که تا آنجا که حافظه یاری کند خواهم نوشت در آخرین روزهای حضور مامان‌جون و باباجون،بابای مهربان سفر کوتاهی‌ به هلند را برنامه‌ریزی نموده و بدین ترتیب موجبات شادمانی و تفریح اهل خانه فراهم گردید که دست و  پنجه بابابی درد نکند.چندی پس از بازگشت از سفر بابابی عازم سفر کاری ۳ روزه یی شدند و ما همگی‌ در غم فراق سوختیم و ساختیم.به محض مراجعت ایشان از سفر زم...
4 مهر 1391

تاخیر نامه

سلام به دوستای گل وبلاگیم که از دست این مامانی و بابایی پرمشغله خیلی وقت بود ازشون بی خبر بودم. هی می گم پدر من، مادر من، پاشید یه خبری از دوستام بگیرید یه خبریم از من بهشون بدید هرچی باشه رفقای من هستن، نگرانم می شن و...انگار که نه انگار.دیگه از وقتی هم که مامان جون و بابا جون از ایران اومدن که دیگه کلا سلب مسئولیت کردن و بی خیال من شدن.من برا خودم صبحا بیدار می شم می رم پیش مامان جون و بابا جون صبحونه می خورم، بازی می کنم و کلی شیرین کاری می کنم.بیرون رفتنامم که همش شده با مامان جون و بابا جون.کلا یه جورایی دارم فکر می کنم که بد نیست بی خیال این مامان و بابای پر مشغله بشم و با مامان جون اینا پاشم برم ایران.پاسپورت و هویت مستقل هم که دارم...
30 تير 1391

آموزش تجربیات زندگی به رادین

به به به بازم آقا رادین خوبی پسرم!! میدونی این دنیا زیادم پیچیده نیست و با یه تمرکز کوچولو می تونی بفهمی یه سری چیزاس که هی تکرار میشن میگی نه؟؟!!؟؟ خودت تجربه کن!! مثلا  یه سری سوالای مشابه که همه ازت تو سنین مختلف میپرسن ایناس!! حسابی خودت را برای یه جواب خوب آماده کن که سوالا لو رفت!!! 1) وقتی زبون باز میکنی و کودک محسوب میشی!!! "مامان رو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟؟؟ " 2) مدرسه برو که شدی خودتو برا این سوال آماده کن!!! "معدلت چند شد پسر خوب؟؟؟ " 3) در نوجوانی ازت پرسیده میشه!!! "بزرگ شدی میخوای چه کاره بشی؟؟؟ " 4) اگه دانشجو شدی همیشه با این سوال روبرو میشی!!! "درست کی تموم میشه؟؟؟ " 5) اگه سرباز شدی "چند ماه خ...
30 خرداد 1391

الو بابایی سلام رادینم

هی بابایی کجایی که یادت به خیر!!!! از وقتی که اومدم اینجا و شما لطف کردی و تشریف نیووردی!!! من دیگه الان حس میکنم رقابت بدون رقیب لطفیم نداره ها!!! روزا میشینم جلوی پنجره و از پیروزی هام بر بابایی برای کلاغ ها و کبوترا و مرغ های دریایی میگم. به یاد دلاورمردیام می افتم و یاد اونا گریه ام میاندازه. الان تو نیستی و مثل اینه که من تکی دارم مسابقه دو میدم. الان دیگه تو نیستی و تلویزیون دیدن حال نمی ده!!! الان همه دلخوشیم شده یه پنجره!!! پنجره ای که پشت اون پرنده ها میان میشینن و من رو تماشا میکنن!!! راستی بابایی یاد گرفتم با کلاغا حرف بزنم و صداشونو در بیارم. در ضمن آخرین بارت باشه که لباس من رو با سشوار خشک میکنی!!!!!! بگم بگم بگم!!!! آخ...
30 خرداد 1391