رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

تاخیرنامه شماره 2 + ده ماهگی

1391/7/4 11:58
نویسنده : بابا مهدی
1,187 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی دوباره به نی نی وبلاگ،  به دوستان نی نی وبلاگی و پسر عزیزم برای روزی که خواهد خواند...

 اول از همه ده ماهگیت مبارک عزیزم.

آنقدر نشد  که بیاییم و بنویسیم که دوباره مجبور به تنظیم تاخیرنامه شدیم.

در این مدت که نبودیم اتفاقات خوب و بد بسیار افتاد که تا آنجا که حافظه یاری کند خواهم نوشت

در آخرین روزهای حضور مامان‌جون و باباجون،بابای مهربان سفر کوتاهی‌ به هلند را برنامه‌ریزی نموده و بدین ترتیب موجبات شادمانی و تفریح اهل خانه فراهم گردید که دست و  پنجه بابابی درد نکند.چندی پس از بازگشت از سفر بابابی عازم سفر کاری ۳ روزه یی شدند و ما همگی‌ در غم فراق سوختیم و ساختیم.به محض مراجعت ایشان از سفر زمان فراق عظما فرا رسید و ما مجبور شدیم با مامان جون و باباجون برای مدتی‌ نامعلوم خداحافظی کنیم.از آنجا بود که من و آقای پدر تازه دریافتیم کودکی که ۳ ماه به کلی‌ از او غافل بوده‌ایم چه تغیراتی‌ کرده و ما رسما بی‌چاره شده‌ایم.

چند روز اول مجبور بودیم تا برای فراهم سازی آرامش خاطره حضرت والا روزانه چندین ساعت را در کوچه و خیابان و جنگل و پارک و بازار سپری کنیم تا یک وقت خاطر نازنین رادین خان با دیدن خانهٔ بدون مامان و باباجون مکدّر نشود.در همین راستا آقای پدر به مدت یک هفته مجبور به ترک درس و مکتب و پروژه شدند تا به اصطلاح، مامانی به شرایط جدید و طبعا رادین جدید عادت کند.انصافا که مفید بود و من از همینجا و از همین تریبون از ایشان مراتب تقدیر و تشکر را به عمل می‌‌آورم.

در روزهای بعد با پدیده‌ای به نام بد غذایی‌ روبرو شدیم و در هر وعده غذایی‌ مجبور به اجرای نمایشها و فیلم‌ها و موزیک ویدئو‌های بسیار بودیم تا شاید آقا رادین چند لقمه یی میل بفرمایند.

بالاخره کم کم همگی‌ این بحرانهای اولیه را پشت سر گذاشتم و این روزها گرچه کمی‌ عادت کرده ایم اما بحرانهای جدید یکی‌ پس از دیگری سر و کلّه‌شان پیدا میشود.

این روزها آقا رادین بسیار زبل تشریف دارند و در کسری از ثانیه خود را از این سو به آن سو‌ی‌ منزل رسانده و شروع به بازی‌ با خطرناک ترین وسیلهٔ ممکن می‌نمایند.از تبعات این گونه رفتارها سوختن دست چپ با چای داغ بود که همین چند روز پیش به وقوع پیوست و ضمن اینکه یک روز تمام ما در مسیر خانه و بیمارستان در رفت‌ و آمد بودیم،موجبات نگرانی و عذاب وجدانمان برای مدتی‌ نامعلوم فراهم گردید.

شمار مرواریدهای درون دهانی آقا رادین به ۸ رسیده و کم کم تبدیل به گردنبند مروارید شده.با این وجود ابراز محبت نامبرده از گازهای مرگبار به بوس‌های از راه دور بهبود یافته،هرچند هنوز هر از گاهی...

یخچال دیگر فضائی بکر و دست نخورده نیست و حتما باید چندین بار در روز توسط آقا رادین بررسی‌ شود و اگر چیزی اضافی بود به بیرون پرت شود.

لپ تاپ نیز وسیله ای است که کما فی‌ السابق آقا رادین با آن آشنایی کامل دارند و به راحتی‌ کارهای خارق العاده‌ای با آن می‌کنند.مثلا بدون اشتباه و تنها با زدن یک دکمه آن را خاموش می‌کنند،اگر خدایی نکرده موزیکی در حال پخش باشد با دکمه‌های مربوطه در جلوی لپ تاپ آن را به کلی‌ تحت کنترل در آورده و حسابی‌ ذوق می‌کنند.ایشان همچنین به دلیل تمرین هایی که از ۳ روزگی تا الان روزانه داشته‌اند با پروسه چت آشنایی کامل دارند و با شنیدن صدای زنگ آن حتی از اعماق عمیق‌ترین خوابها هم برمیخیزند تا ارتباطشان را با آن سو‌ی‌ دنیا برقرار کنند.۲تا از دکمه‌های لپ تاپ به کلی‌ کنده شده و معلوم نیست کجاست به علاوه برچسبهای حروف فارسی هم که دیگر نیستند فقط یک بار یکی‌ دو تا را از دست،یکی‌ را از دهان و دیگری را از لباس نامبرده خارج کردیم و بقیه همچنان مفقودند.

کشوی کمد محکوم اسب به اینکه روزانه هزار و شونصد بار با دست مبارک به بیرون کشیده شود و با پای مبارک به جای خود برگردد.

خواب صبحگاهی رویای مشترک این روزهای والدین حضرت والاست.هر روز کلهٔ سحر مامانی‌ و بابایی با یک جیغ بنفش خوشرنگ روزشان را آغاز می‌کنند باشد که رستگار شوند.گفتنیست در این ساعات اولیهٔ صبح آقا رادین به هیچ صراطی مستقیم نیستند و هیچ صراطی هم به سو‌ی‌ ایشان نامستقم نیست و فقط و فقط صبحانه‌ مورد علاقشان که همانا حریره بادام با موز  و خامه می‌باشد را طلب می‌کنند.لازم به ذکر است در این موقعیت حتی شیر مامانی هم که همیشه کارساز است کاملا مفهوم خود را از دست میدهد و فقط صبحانه!!!!

به طور کلی‌ این روزها نگهداری از رادین و انجام کارهای مربوط به وی به پروژهٔ عظیمی‌ تبدیل شده که خود به تنهایی‌ توانایی رقابت با کلیهٔ کارهای روزانه منزل را داراست.بسیار پیش آماده که بابای مهربان عاجزانه عنوان کرده: شستشوی ظروف،مرتب کردن و جارو زدن منزل،پختن غذا و هزار و یک کار دیگر با من و تو فقط رادین را نگه در!!!!

خلاصه اینکه این کوچولوی نازین بهشتی‌ ما شده است نقطه پرگار زندگیمان و ما همینطور کیف می‌کنیم از این زندگی‌ ۳ نفره باحال!!!

خدایا برای همه چیز شکر

به خاطر وقت گیر بودن پروسه کم کردن حجم عکس ها انتشار آن به پست بعدی موکول می شود.اما قول می دم که این بار کار یه تاخیر نامه نکشد.

از کامنت های تک تک شما دوستان عزیز بسیار متشکرم و به زودی به وبلاگ های پر مهر همتون سر می زنم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان نفس طلایی
3 مهر 91 17:40
خدا رو شکر برای زندگی خوب و شاد سه نفرتون
مامان کیارش
4 مهر 91 7:02
چه بد که پدر بزرگ و مادربزرگ رادین ازیشتون رفتن! امیدوارم به زودی بازم ببینیدشون.مواظب آقا رادین باشید یه وقت بلایی سر خودش نیاره ماشلا خیلی شیطون شده.
مامان طلا
4 مهر 91 9:31
امان از دست شیطنت شما فینگیل پسرها که دیگه واسه ما مامانا خونه زندگی نذاشته
مامانی وروجک
4 مهر 91 9:39
سلام عزیزم.اگه بگم کارای رادین جون زیاد هم عجیب غریب نیست تعجب نکن چون ارمیا هم این مراحال رو داشته ولی باید تحمل کرد.چون زود میگذره.ای کاش عکسشو میذاشتی خیلی وقته ندیدیمش دلمون براش یه کوچولو شده.افرین رادین خان که تند تند دندونات داره میان بیرون بیچاره مامان و بابایی که حتما زیاد موقع دندون در اوردن اذیت میکنی.اخ بمیرم برات که دستت بو شده!
مامان تارا و باربد
4 مهر 91 9:46
سلام عزیزم خوبی 10 ماهگیت مبارک دلم برات یه ذره شده بود خان وال چه پیشرفتای شایان توجهی داشته می بوسمش مرسی که پیشمون اومدی به لطف خدا الان بچه ها خیلی بهترن
محيا كوچولو
4 مهر 91 11:34
آفرين رادين آفرين! چه معني داره آدم بچه دار درس بخونه و كار علمي انجام بده؟! همينجوري ادامه بده
مریم مامان عسل
4 مهر 91 17:36
آخییییییییییییییییییش چقدر دلم براتون تنگ شده بود فرناز جون. تورو خدا یکم زودتر به این وبلاگ سر بزنید داشت تار عنکبوت میزد ها! البته با این تفاسیری که نوشتی بهت حق میدم که نتونی بیای بنویسی! نگهداری از همین وروجک خان کلی زمان میبره. مواظب خودتون باشید. راستییییییی جای مامان جون و بابا جون خالی نباشه!
مامانی روژینا
30 مهر 91 19:07
دقیقا بابای روژینا هم همینو میگه من همه کارهارو می کنم تودخترمو نگه داربوس برا رادین جون