رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

اولین قدم های مستقل

رادین جونم، پسر خوبم دیشب تو هدیه ای به مامان و بابایی دادی که از خوشحالی سر از پا نمی شناختن!! آره کوچولوی نازنینم، شما!!! شما بالاخره بعد از 382 روز تونستی بدون کمک مامان و بابا خودت و بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری راه بری. دیشب یکی از لحظات خوب زندگی ما بود که هیچ وقت تا پایان عمر فراموشش نمی کنم.   ممنونم فرشته کوچولوی من
14 آذر 1391

یک سالگی

سلام پسرم بالاخره این مامانی پر مشغله بعد از ۱۰ روز که از تولدت می‌گذره در حالی‌ که تورو با بابایی فرستاده ددر فرصت کرده تا بیاد و یه کم از این یک سالی‌ که گذشت و جشن تولدت بگه. من هنوز‌م هاج و واج موندم که این یک سال چطوری گذشت.این یعنی‌ اینکه خیلی‌ خوش گذشت.این یک سالی‌ که من و بابایی با تو بودیم شاید قشنگترین سال همه عمرمون بود.تو هر روز بزرگ و بزرگتر شدی و کارهای جدید یاد گرفتی‌ و ما لذت بردیم از همهٔ این لحظه‌ها.خدایا به خاطر این هدیه بهشتی‌ هر روز و هر لحظه شکرگزارتیم.خودت مراقبش باش که بی‌ تو ما هیچیم. پسر گلم در آستانه‌ ۱ سالگی ما رو با دندونای آسیابیش شگفت زده کرد و حالا...
7 آذر 1391

رنج نامه

سلام رادینکم خوبی؟ دیشب خوابیده بودم، داشتم خواب میدیدم شاعر شدم، من و حافظ و فردوسی و بقیه نشستیم و کل کل شعر و شاعری گذاشتیم، که نوبت به من رسید!!! منم در جوابشون گفتم: چه خوش گفت مهدی پارسی                بسی رنج بردم در این سال سی من آنم که نامش بود پهلوان                    که بابا خواندیش ای پسر مهان همو که نمانده به سر گیسویی              شکسته دماغ و دهن هر سویی همو که همیشه کشد ناز تو           &n...
11 آبان 1391

تهدیدنامه

پدرم عزیزم 100 بار نگفتم مشکلاتمون رو بیا بین خودمون حل کنیم!!!!؟؟؟!!! نگفتم اینقدر سر به سر من نیذار؟؟؟ الهی ببرندت سربازی کچلت کنن بهت بخندم!!! راستی بابایی زبون باز کردنم رو می خوام با این جمله شروع کنم "چند ماه خدمتی پسرم" چطوره؟؟؟ راستی چه خبر از پایان نامت؟؟؟ حالا ادامه بدم یا باز به کارای من گیر میدی هان؟؟؟ کلامی هم با مامانی عزیز!!! خانم خانما، ای پری، ای مهتاب، ای خورشید!!! ای نور تمام ناشدنی!!! منم هستما!!! کجایی؟؟؟ هستی؟؟؟ به بهونه تربیت منو رها میکنی رو زمین هر چی ام گریه میکنم محل نمیذاری؟؟ یه صحبتی هم با جفتتون دارم!! آقا جان اون جا دستشوییه!!! معدن طلا یا انبار جواهرات نیست که اینقدر نگرانید من برم اونجا!! تا خود...
11 مهر 1391

من و عسکام...

سلام به همه دوستای مرهبون خودم. بعد از اینکه این مامانی و بابایی اومدن اینجا و کلی افشاگری کردن و آبلوی منو بردن منم تصمیم گرفتم یه سری از عسکامو منتشر کنم تا صحبت های مامانی و بابایی در حاشیه قرار بگیله.   این شما و این هم عسکای من   یعنی من عاشق ماشین سواریم   سبد خرید سواری هم بدک نیست بعضی وقتا   اینجا هم آمستردامه بیچاره مامانی و بابایی کلی گشتن تا این چندتا دونه گل رو پیدا کردن و منو گذاشتن کنارش.آخه بیچاره ها خورد تو ذوقشون وقتی دیدن خیلی هم تو هلند از گل و گیاه خبری نیست.فکر کنم اینا توی توهماتشون فکر می کردن الان وارد یه جایی مثل بهشت می شن و همینطور گل و بلبله که از سر و کولشون ...
4 مهر 1391

رادیناتور

سلام رادینم خوبی بابایی؟ آخه این چه وضعیه درست کردی پسر خوب؟ ببین چه کارم کردی؟؟ میام سر کار که استراحت کنم  که شب بتونم توان مقابله با شما رو داشته باشم. بذار یه کم فیزیکی با هم حرف بزنیم ، سرعت شیطنتت هم که سرعت صوت رو شکسته!!! آخه مگه تو با زمین اصطحکاک نداری!!!؟؟؟ تو یه چشم به هم زدن چجور طول و عرض خونه رو طی میکنی؟؟؟ از زمانی که حرکت کردن یاد گرفتی دارم به این نتیجه میرسم که عجب خونه کوچکی داریم ما !!!! توان غلطیدنتم که حدودا 1000 دور در دقیقه است و برابری میکنه با قدرت یه راکتور اتمی !!! عاشق کیک زرد هم که هستی!! هی کیک زرد میخوری هی دور میزنی!!! قدرت تخریبت هم که قابل قیاس با هیچ بمب و نیرویی نیست. سیستم حکومتیتم که دیکتاتور...
4 مهر 1391