رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

روز پدر

همسر عزیزم و مهربان پدر فرزندم از میان تمام روزهایی که برای من روز توست، امروز تقویم را نیز به نامت زده اند تا با بهانه ای بیشتر از هر روز بودنت را جشن بگیرم. مهربانم، ای که با بودنت زندگی رنگ و بوی دیگری دارد؛ همیشه باش و با بودنت شادی های بیشمار را باعث باش. امسال نخستین سالیست که نام پدر بر تو نهاده شده.مبارک باشدت این نام که تعبیر هزار هزار حرف نگفته و خط ننوشته است.پدر یعنی نقش یک دنیا شادی بر لبخند همیشه به لب نشسته ی تو.پدر یعنی تمام غم های دنیا تنها به اندازه ی نقطه ای در گوشه ی چشمان تو. ای که نامت یعنی آرامش من و فرزندمان، ای که بودنت دلخوشی هر روز ماست، ای که از نفس های سبزت هر دم تازه می شویم و ای که تکیه گاهی هستی از صخره ...
15 خرداد 1391

بازگشت دوباره!

سلامی دوباره به وسعت یک دلتنگی چند ماهه به همه ی دوستان مهربانی که همیشه فراتر بوده اند از یک دوست.دوستانی که هر روز با شادی های ما لبخند نشسته بر لبانشان و با غصه های ما غم مهمان دلهای پر مهرشان شده. دلم برای یکایک شما مهربانان تنگ شده شمایی که هرگز ندیدمتان اما هزاران بار در قلبم لمستان کرده ام . بسیار شنیده ایم آن مثل معروف را که می گوید:"از دل برورد هر آنکه از دیده برفت." اما چگونه است که اینجا، دنیای مجازی دستاورد قرن بیست و یکم دوستانی بر دل انسان می نشاند که هرگز ندیدیشان و حتی صدایشان را هم نشنیده ای اما غریبانه دوستشان داری و دلتنگشان می شوی. امروز به خانه ی پر مهر همه شما خواهم آمد و خوب می دانم که مرا خواهید بخشید برای نظراتی که...
15 خرداد 1391

سفرنامه شماره 2 ** 17 اسفند تا تا 12 اردیبهشت **

سلام سلام سلام و خلاصه کلی سلام به همه ی دوستای گل نی نی وبلاگی. می دونم که احتمالاً دیگه داشتید نا امید می شدید از آپ شدن وبلاگ رادین کوچولو. اما بالاخره این آخرای سفر یه وقتی پیدا شد تا بیام و هم ثبت وقایع کنم و هم سری به دوستای گلم بزنم. از اونجایی که زمان زیادی گذشته و اتفاقات زیادی هم افتاده مجبور به خلاصه نویسی هستم. از همون روزهای آغازین ورود به ایران سفرهای زنجیره ای ما شروع شد و در هر یک از این سفرها ما بیشتر پی بردیم که این آقا رادین چقدر خوش سفره. سفر با ماشین، اتوبوس، هواپیما و حتی کشتی و قایق هیچ کدوم باعث نشد که این مرد کوچک ما اذیتمون کنه و ما هم نهایت سواستفاده رو از این قضیه کردیم و به هرکجا که می تونستیم رهسپار شدیم. ...
12 ارديبهشت 1391

سفرنامه شماره 1 ** 13 اسفند تا 16 اسفند**

بالاخره شنبه 13 اسفند روزی که منتظرش بودم رسید و مامان و بابا و البته من همه وسایل رو جمع و جور کردن که راهی هامبورگ بشن. قطار ساعت 1:48 رو سوار شدیم و همه چیز رو برنامه پیش میرفت فقط تنها چیزی که طبق برنامه نبود من بودم که مثل ادم ندیده ها هر کی رو تو قطار میدیدم صداش میزدم که بیاد و منو بغل کنه!!!! ساعت 3:24 رسیدیم هامبورگ و عمو محمد با یه ماشین گنده اومد دنبالمون و ما رو برد خونه خاله سوری. شب هم رفتیم خونه عمو محمد تا صبح بریم به سمت فردگاه. دل تو دل من نبود چون این اولین سفر عمرم بود و من خیلی هیجان زده بودم. خونه عمو محمد خیلی خیلی قشنگ بود و منم که خونه قشنگ ندیده بودم تا تونستم ابروی مامان و بابا رو بردم و مثل مال خرا در مورد خونه ...
17 اسفند 1390