رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره

صحبت های من با فسقلیم

مامان اومده,چی چی آورده؟!

سلام پسر گلم خوبی عزیز مامان؟؟؟ اومدم بهت سر بزنم که تنها نمونی؛هرچند که تو تنها نیستی همیشه همراه منی،فکرشو بکن رادین؛ وقتی خوابم،وقتی بیدارم،وقتی غذا می خورم خلاصه اینکه همیشه و همه جا با منی اما خوب وقتی بیای به دنیا حتما همه چیز تغییر می کنه. می دونی چیه رادین؟؟؟بابایی الان خونه نیست،بابایی با باباییش رفتن بیرون،فکر کنم اگه تو هم بدنیا اومده بودی با خودشون می بردنت آخه جمعشون مردونه بود البته ناگفته نمونه که من چقدر غر زدم که راضیشون کنم نرن و روز تعطیلی همه تو خونه دور هم باشیم اما راضی نشدن که نشدن.به هر حال من که دلم خیلی برا بابایی تنگ شده کاشکی زودتر بیان خونه!!! مواظب خودت باش پسرم اینقدرم تو دل من شیطونی نکن! ...
23 مرداد 1390

تو هم خسته شدی بابایی؟؟!!؟؟

رادین جان ببخشید عزیزم یه مدتی بود با مامان بابای خودم و مامان شما و البته خود شما رفته بودیم مسافرت!!! منم یه جور برنامه ریزی کرده  بودم که خداییش میخواستم به همه خوش بگذره ولی چون زمان سفر کوتاه بود همه یه جورایی خسته شده بودیم. مخصوصا مامان فرناز که حمل شما را هم به عهده گرفته بود بنده خدا    . خب با قطار ساعت 6 صبح از برمن رفتیم هامبورگ و از اونجا ساعت 8 عازم برلین شدیم. ساعت 10 صبح رسیدیم برلین. ابتدا یه سری به Alexander Plz زدیم و ساعت 1 رفتیم اپارتمان تحویل گرفتیم. یه جاهایی رفتیم که همش میگفتم حتما باید یه روز رادین رو با خودم بیارم. اگه یادم رفت بهم یاداوری کن خب؟؟!!؟؟؟ وقتی یه کوچولو بزرگ شدی تصمیم دارم ح...
17 مرداد 1390

دوازده ساعته که آقای پدر رو ندیدم!!!

سلام رادین جونم.خوبی مامان؟ منم خوبم اما دلم حسابی برا بابایی تنگ شده آخه امروز سرش  خیلی شلوغه و هنوز نتونسته بیاد خونه اگه دیدیش بهش بگو زود زود بیاد خب؟؟!! ممنون پسرم ...
14 مرداد 1390

سلام جوجو

نی نی کوچولوی ما خوبه؟؟؟ من که خیلی خسته ام!! سرم درد میکنه از بس رو پروژه ام کار کردم.گفتم بیام یه سری به شما بزنم و برم ا از مامانی هم که خبری نمیشه!! راستش دلم برا صداش خیلی تنگ شده. فکر کنم الان خوابه تو خونه (خوش به حالش)!! هیییس!!! رادین!!! مامان رو بیدار نکنی ها!! گناه داره!! راستی رادین جان با آهنای مامان چه کار می کنی تو که همیشه مامان با وجود این همه قرص آهنی که مصرف میکنه و آب میو ه هایی که همشون طعم آهن دارند و اسفناج و عدس و ... بازم آهنش کمه!! نکنه بابایی بساز بفروش باز کردی و زدی تو کار آهن!!! وای که چقدر دلم برا شما و مامان فرناز تنگ شده یکم دیگه رو این پروژه کار کنم و برم خونه. girl, love" width="91" he...
14 مرداد 1390

چطور کفر مامان رو در بیاری

وقتی مامان فرناز بهت غذا میده تف کن . وقتی بابا بهت غذا میده بخور و لبخند بزن !!!    * وقتی مامان تو رو میبره مهد کودک حسابی گریه زاری کن . بد نیست مامان یه کم عذاب وجدان بگیره!!!   * این یه رازه! همه پرستارای بچه دشمن تو هستن !!!   * وقتی مامان فرناز لباس تنت میکنه فوری کثیفش کن !!!   * تو سینما یهو جیغ بکش!!!   * مامان فرناز چاق شده نه ؟؟! موقع غذا خوردن قاشق رو بنداز زمین تا مامان خم بشه و برداره.اگه زود لاغر نشد!   * خودتو خسته نکن که فرق آره و نه رو یاد بگیری.دو تاشون یه مغنی میدن!!!   * جیجیخه رو بنداز زمین و ببین مامان چند بار خم میشه ت...
8 مرداد 1390

احوال پرسی

خوبی پسرم؟؟ راحتی؟؟ مامانو اذیت نمی کنی که ؟؟ بگو کم نه!!! رادینم مامان به گردنت خیلی حق داره عزیزم!!! راستی دیروز با مامان فرناز و مامان مریم بابا احمد رفته بودیم گردش البته شما هم با ما بودید ولی خب گفتم برات خاطراتشو ثبت کنم!! تو راهمون یه سری به Real زدیم. یه آقا گاوه که البته خیلی ام بامزه بود چشم مامانی (مامان فرناز) رو گرفت و مامان مریم هم بدون معطلی سریع گفت میخرمش. دیشب تا صبح من و مامان فرناز داشتیم با گاو شما بازی میکردیم . الان پسرم یه سگ داری یه فک داری و یه گاو. فکر کنم دارم یه طویله حیووون برات جور میکنم. بذار ببینم خر، خرگوش، خروس و خانواده محترمشون، اسب، خوک و چند تای دیگه که بیان جمعمون جمع میشه راستی تو ...
8 مرداد 1390

پسر ناز مامان!!!

سلام پسر گلم خوبی کوچولوی نازنین من؟؟؟همه چی رو به راهه؟ آخه من چی بگم از دست شما پدر و پسر؟؟؟چقدر منو به خاطر اینکه اینجا نمی نویسم سرزنش می کنین؟ ولی بازم به خاطر گل روی شما ها منم از این به بعد مثل آقای پدر می یام و اینجا برای آقای پسر می نویسم. خب آقا رادین،همونطوری که بابایی گفت ما دیروز بازم رفتیم پیش خانوم دکتر تا شما رو ببینیم.واااااای چقدر بزرگ شده بودی پسر گلم.انگار همین دیروز بود که برای اولین بار توی سونوگرافی دیدیمت و کل وجودت چند میلی متر بیشتر نبود. اما حالا کلی بزرگ شدی،تقریبا سی سانتی متر و مطمئنم یه روز انقدر به سانتی مترای قدت اضافه می شه که خندت می گیره از اینکه یه روز اینقدر کوچولو بودی. پسر ک...
7 مرداد 1390

سلام به تمام نی نی ها ی کوچکتر و بزرگتر از رادین

راستی رادین عزیزم ممکنه از خودت بپرسی چرا همه مطالب تو یه روز به این وبلاگ انتقال داده شده؟؟!!؟؟ خب حق داری عزیز دل بابا!! بابایی ببین شما اول یه وبلاگ دیگه داشتی که همه مطالب اون وبلاگ به این وبلاگ انتقال داده شد ولی سعی کردیم تاریخ و ساعت مطالبی که براتون نوشتیم عوض نشه. آدرس وبلاگ اول شما این بوده: http://mamanobaba.loxblog.com که الان من و مامانی با توافق هم و البته نظر شما برا اینکه شما تو جمع هم سن و سالای خودت باشی اومدیم این وبلاگو (فسقلی) تو نی نی بلاگ برات باز کردیم. امیدوارم دوسش داشته باشی. کوچولوی عزیزم دوست داریم   ...
7 مرداد 1390

صحبت های فسقلی

پدر و مادر عزیزم سلام هر روز که از عمر من میگذره یه خط به چوب خطایی که روی دیوارها میکشم  بیشتر میشه تا متوجه بشم کی آزاد میشم.  درسته که مامان فرناز سعی داره به من برسه، اما حقوقم از بقیه زندانی ها بدتره، چون اینجا از هوا خوری و مرخصی و ملاقات خبری نیست! ظاهرا مامانی جدی جدی داره به زایمان تو آب فکر میکنه!! هر چی منم بهش فکر میکنم شبا کابووس میبینم!! شبا خواب میبینم دکتر کنار یه استخر نشسته با یه قلاب ماهی گیری میخواد منو بگیره و قلاب گیر کرد به بد جایی از بدنم!! ... آخه مامانی من آرزو دارم این قرطی بازیا چین دیگه!!؟؟!! حالا از اینا بگذریم بذارید یکم باهاتون علمی صحبت کنم!! تا حالا براتون سوال شده چرا ماها موقع تولد قرمز هست...
6 مرداد 1390