لحظه های انتظار-قسمت دوم
ساعت حوالی دو و نیم بعد از ظهر بود که بابایی از دانشگاه اومد و ساک خودم و تو رو برداشتیم و به اتفاق مامان جون راهی بیمارستان شدیم.تقریبا 10 دقیقه توی راه بودیم. تا رسیدیم رفتیم بخش زایمان و اونجا دوباره یه مامای مهربون دیگه منو به اتاق سی تی جی و بعدشم اتاق معاینه راهنمایی کرد و با هماهنگی هایی که خودشون انجام دادن من رفتم بخش تا بستری بشم. به بخش که رسیدیم یه پرستار منتظرمون بود و اتاق منو بهم نشون داد.انتهای راهروی سمت راست اتاق2029. اتاق راحتی به نظر می رسید.بعد از اینکه به کمک مامان جون وسایلمو توی کمد جا دادم بابایی هم رفت تا یه چیزایی از فروشگاه بخره. توی مدتی که بابایی نبود دردهای من شدید و شدیدتر شد و من حتی نتونستیم یه لحظه روی تخ...