کل کل پدرانه
سلام رادینم، سلامی به گرمی نفس های یه بابایی بدقول پر مشغله که هنوز نتونسته برا فرشته کوچولوش شناسنامه و پاسپورت بگیره، سلامی به قشنگی یه مامان مهربون که یه فرشته کوچولو شب و روزشو یکی کرده.
بابایی کلا باید بگم این روزا اینقدر سرم شلوغ شده که حتی ظهرا ناهار هم نمی خورم و یه سره کار میکنم و حدود 2 تا 3 ساعت هم بیشتر از زمان کاری میاستم ولی بازم عقبم. بابایی انشاالله زود زود بزرگ میشی و میری مدرسه و میفهمی بابایی چی کشیده از دست اینا!!!
دیگه رفتم تو فکرش که تمومش کنم ولی نگران مامانیم که سریع بتونه دست خودشو تو یه دانشگاه بند کنه که عقب نیافته. بابایی یکم به کارم سرعت دادم که تموم بشه ولی این مد نظرم نبوده و شرایط اقتضا میکنه که اینجوری بشه تو که فرشته کوچولوی من هستی از خدا بخواه که خودش مراقبمون باشه تو کشور غریب.
خب از درد و دلای پدرانه بیایم بیرون و بریم سراغ کل کل پدر و پسر!!!
رادین خان من این همه قانون نوشتم!!! شرایط برا زندگی تو خونه وضع کردم!!! اخه اینه رسمش!!!
- مگه قرار نشد همیشه من وسط باشم!!! چی شد؟؟؟ یه نگاه به قدت بکن!!!
در ضمن بابا این سمفونی زور که شبا برام پخش میکنی که کلا قدرت رو از من گرفته که!!! شبا رو شما کار میکنم و روزا رو پروژه!!! بعدشم که ماشاالله باید کلی قربون صدقت برم تا یه نیش خند تحویل من بدی که حداقل انرژی بگیرم لب و لوچمو که کلی برات کج و چوله کردم جمع کنم.
قبلا من یه 90 دانلود میکردم و طی 3 شب سریالی میدیدم و این روزا همون 90 رو 7 روزه میبینم تازه تموم نمیشه. شده مثل کارتونای بچیگیم که بدلیل سانسور آخرین قسمتش هیچوقت نبود و کلاغه که به خونش نمی رسید....
راستی رادینم زن ما را کلا مال خودت کردی تموم و کمال!!! آخه پسر خوب اگه بدونی من برا خواستگاری چقدر اجر تو سرم خورد این کار و با من نمی کردی!!!
دیگه مامان قربون صدقت که میره منم میام کنارت میاستم و چشمام رو میبندم و فکر میکنم با منه بعضی وقتا هم پشت دیوار میاستم و گوش میکنم و به خودم میگیرم.
اصلا بذار ببینم شناسنامه هم میخوای!! الان هویت نداشته هویت من رو گرفتی وای به حال من اگه پاسپورت دارم بشی!!! اصلا اسمت رو میذارم مهدی!!! که مامان بازم قربون صدقه مهدی بره!!!
الان داشتم اینو مینوشتم عمو Raul یه کادو اورد داد به من که مال تو بود!!! دعوتش کردم شنبه یا یکشنبه بیاد خونمون و خودش اینو بهت بده!!! حیف که اندازم نیس!!!
من یه بابای از یاد رفته اعتراف میکنم حریف خیلی قدره و قلدور. پرچم سفید رو 18 روزی هست بالا بردم و خودم را به دست سرنوشت سپردم. تلویزیون رو که باختم. زنم هم که محبتاش رو مال خودت کردی. همسایه هم که من رو میبینه سراغ تو رو میگیره. با پروفسورم در مورد پروژه دارم صحبت می کنم سراغ تو رو میگیره. فقط از عادتای گذشته یه ماست خوردن برام باقی مونده که اونم دارم ترک میکنم که کلا زندگی متفاوت جدیدم رو شروع کنم.
امضا
باباییه خوشحال، شکست خورده ی، زندگی تغییر کرده ی، با تغییرات کنار نیومده