ترس رادین
خدا جونم، منم رادین، دارم خودمو برا دیدن مامان و بابا آماده میکنم!!! والا من که تا حالا ندیدمشون ولی شنیدم که دو نفر همش با هم حرف میزنن و صحبت از یک ماه دیگه بود!!!
بذار چشمام رو ببندم و مامانی و بابایی خودم رو تصور کنم، یکیشون صداش نازکه و یکیشون صداش خشن تر و هر دوشون خیلی پر سر و صدان!!! خدا جونم پدرا و مادرا همشون شیطونن و بازی گوش یا اینکه شانس ما این شده!!!! ناشکری نیستا ولی یادمه یه بار اون صدا کلفته به صدا نازکه میگفت یادته کفش لنگه به لنگه خریدیم یا میگفت دیدی تو یه مسافرت که ٣ تا پرواز داشت ٢ بارش رو بلیط جا گذاشتیم یا از پرواز جا موندیم و اون یکی هم کیف کرده بود و میخندید!!! بعد چیزی رو که میترسیدم گفتن و کلی خندیدن!!! اون یکی به اون یکی گفت نکنه رادین رو یادمون بره!!
خداجون تو رو خدا مواظبم باش من میترسم!!! اصلا میخوای وقتی رفتم اون دنیا خودمو بزنم به اون راه که رد شن برن!!! یا اینکه یه تعهد کتبی ازشون بگیرم که منو یادتون نره یه موقع!!!
خدایا هر چی نزدیکتر میشه من بیشتر میترسم!!!!!!!!!!!