رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

خاطرات نی نی

1390/7/13 12:49
نویسنده : بابا مهدی
502 بازدید
اشتراک گذاری

شروع 
تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا براي مسكن رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!! 

اظهار وجود 
هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد. 

زندان 
گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! 

فرق اينجا با آنجا 
داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از بدن پدرها زندگي 
مي كرديم چه اتفاقاتي مي افتاد: 
احتمالا در همان هفته هاي اول حوصله شان سر مي رفت و سزارين مي كردند !!! 
كشوي ميزشان را از طريق هل دادن با شكمشان مي بستند !!! 
اگر ويار مي كردند باعث به وجود آمدن قحطي مي شد!!! 
به خاطر بي توجهي تا لحظه زايمان هم سراغ دكتر نمي رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل مي كردند!!! 
اگر بچه توي شكمشان لگد مي زد ،آنها هم فورا توي سرش مي زدند تا ادب شود !!!

بلوتوث 
امروز موقع سونوگرافي هرچي براي دكتر دست تكون دادم كه از من عكس نگير نفهميد،الان حسابي نگران شدم مي ترسم عكس هايم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعيت مناسبي نبودم 

بند ناف 
امروز همش مي خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اينقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است كه نمي گذارد دور شوم 

موج مكزيكي 
اينكه بعضي وقتها حسابي قاط ميرنم به خاطر امواج موبايل است.مادرم،نمي شود به احترام من كمتر اس ام اس بازي كني ؟ 

سكوت سرشار از ناگفته هاست 
از بس به خاطر سكوت اينجا عقده اي شدم كه تصميم گرفتم به محض تولد فقط جيغ بزنم تا تخليه شوم 

چندبار مصرف 
لابد شنيده ايد كه يك نفر مي رود و از فروشنده مي پرسد كه آقا نان يك بار مصرف داريد؟و فروشنده ميخندد و مي گويد مگر نان چند بار مصرف هم داريم؟؟ 
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نيست اينجا هر چيزي كه به من برسد دوبار مصرف است

جغرافياي بدن 
فكر كنم در قطب جنوب هستم چون در اين مدت اينجا هميشه شب است 

رخصت 
خب كم كم بايد گلويم را براي گريه آماده كنم مي خواهم براي خروج رخصت بخواهم . 

مادرم ممنونم...........ديگر مزاحم نمي شوم 

اولين نفس 
كمي استرس دارم همين طور كه به لحظه خروج نزديك مي شوم قلبم تندتر مي زند .همه چيز دارد از يادم مي رود و احساس ميكنم بعد ها چيزي از اينها را به خاطر نمي آورم .......آهاي من كه هنوز حرفهايم تمام نشده...

 

 

 

پی نوشت: این متن رو امروز یکی از دوستانم برایم ارسال کرده بود و من برای رعایت حقوق نویسنده سعی کردم که منبع اصلیشو پیدا کنم و در اینجا ذکر کنم اما متاسفانه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان آرشیدا قند و عسل
13 مهر 90 12:42
آخی رادین جان اینکه همه چی یادت بره که بهتره تو فکر نباش امیدوارم وقتی دنیا اومدی فقط قشنگیهای دنیا رو ببینی و به خاطرت هم بمونه.
asemuni ha
13 مهر 90 12:56
we wait for you to see our weblog
masome
13 مهر 90 13:17
سلام مامان رادین ممنون از اینکه به دوست رادین که پسمله منه سر زدین خوشحال شدیم ممنون
nini mum
13 مهر 90 13:25
چه وصف حالی از بچه ها شد!!! مرسی
masome
13 مهر 90 15:35
سلام من مامان کسرام منم لینکتون کردم
مریم مامان عسل
13 مهر 90 15:49
سلام رادین جان. ممنون که به من و عسلکم سر زدین. این پست آخری وبلاگت خیلی با نمک بود. مرسی. بازم به ما سر بزن. من با افتخار لینکتون میکنم.
مامان نفس طلایی
13 مهر 90 17:32
محيا كوچولو
13 مهر 90 22:48
واي خدا چقدر اينا از دنياي ما سر در ميارن، آدم چي ميتونه بگه
مجید
15 مهر 90 2:04
سلام دوست خوبم///////////به وبلاگم دعوتت می کنم////////////////////
فاطمه
16 مهر 90 14:35
سلام فرناز جونممممممممم!اومدن توی وبلاگتون خیلی سخته،دیر باز میشه،دلم برات اینقد شد،
مامان نفس طلایی
16 مهر 90 22:28