تاخیر نامه
سلام به دوستای گل وبلاگیم که از دست این مامانی و بابایی پرمشغله خیلی وقت بود ازشون بی خبر بودم.
هی می گم پدر من، مادر من، پاشید یه خبری از دوستام بگیرید یه خبریم از من بهشون بدید هرچی باشه رفقای من هستن، نگرانم می شن و...انگار که نه انگار.دیگه از وقتی هم که مامان جون و بابا جون از ایران اومدن که دیگه کلا سلب مسئولیت کردن و بی خیال من شدن.من برا خودم صبحا بیدار می شم می رم پیش مامان جون و بابا جون صبحونه می خورم، بازی می کنم و کلی شیرین کاری می کنم.بیرون رفتنامم که همش شده با مامان جون و بابا جون.کلا یه جورایی دارم فکر می کنم که بد نیست بی خیال این مامان و بابای پر مشغله بشم و با مامان جون اینا پاشم برم ایران.پاسپورت و هویت مستقل هم که دارم!
الان دارم فکر می کنم!!!
جونم براتون بگه از زمان سفر من و مامانی و مامان جون به Wismar تا حالا کلی اتفاقای جدید افتاده و کلی عکسای جدید دارم که در ادامه خواهم گفت...
بدو بدو دندونیه دندون.1، 2، 3 ؟ نه 6 تا دندون دارم بقیه اش هم تو راهه.مامانی هی می گه آخه چه خبره پسرم اینقدر عجله داری منم یه کم فکر می کنم می بینم آره خوب در اومدنش خیلی درد داره اما وقتی در اومدن کلی حال می ده آخه تازگیا یه کاری یاد گرفتم که لازمش همین دندوناست اونم اینه که تا یه جا از بدن یه نفر در فاصله حداقل 10 سانتی دهنم قرار می گیره سریع می گیرمو بین دندونام فشار می دم بعدش جای دندونای کوچولوم اونجا حک می شه انقده حال میده فقط نمی دونم چرا بعدش طرف جیغ میزنه و دور اتاق می چرخه.ما که نفهمیدیم...
بعد از اینکه نشستنو به نخو احسن یاد گرفتم حالا چند روزیه دارم تمرین ایستادن و از مبل پایین اومدن می کنم ببینیم بعدش چی می شه.
8 ماه هرچی تلاش کردم مامان و بابا زبون منو یاد بگیرن آخرشم یاد نگرفتن اینه که دارم تلاش می کنم من زبونشونو یاد بگیرم. بابا می گم،ماما می گم اده (=بده) هم وقتی گرسنمه و غذا می خوام می گم و یه کلمه ی عجیب و غریب که خودمم نمی دونم چیه هم می گم که یعنی آب ولی خوبیش اینه که همه می دونن منظورم آبه و سریع بهم آب میدن.
و اما کلمات محبوب من دد و قارقا که وقتی دوتاشو با هم می گم یعنی منو ببرین پیش پرنده ها. آخه اون وقتا که رفته بودم wismar مامان جون هر روز منو می برد کنار یه دریاچه ای که اونجا کلی رفیق بال دار پیدا کردم که از روی صداهاشون اسم همشونو گذاشتم قار قار حالا دیگه فرقی نمی کنه کلاغ باشن یا اردک یا مرغ دریایی.
یه چند روزیم مامان خانوم یه سرماخوردگی ویروسی نی دونم از کجا گرفته بود که بعدش هم من مریض شدم هم بابایی بیچاره.البته الان چند روزیه که همگی خوب شدیم.
و اما عکسام...
اوقات فراغت من در Wismsr
مامانی که همش سر کلاس بود من و مامان جونم هی می رفتیم طبیعت گردی.از اونجا بود که دیگه به قول بزرگترا ددری شدم
اینا قارقا هستن که من خیلی دوسشون دارم.هر روز می رفتم بهشون غذا می دادم.
شبا هم با بابایی چت می کردم و کلی دلبری می کردم براش.اولین بار بود که بابایی رو از تو مانیتور می دیدم .همیشه فکر می کردم فقط مامان جونا و بابا جونا که تو ایرانن می تونن برن اون تو.
اگرم یه وقت چیزی خراب می شد من سریع درستش می کردم.بالاخره هرچی باشه من تنها مرد این سفر بودم.
بعد از دوهفته هم بابایی و بابا جون اومدن دنبالمون تا برگردیم خونه.منم از ذوقم زودی لباسامو برداشتمو پریدم تو چمدون!!!
بعد از اینکه برگشتیم خونه روزهای خوش من شروع شد.هر روز دد و قارقا و ماشین بازی و طبیعت گردی و بازار و اسباب بازی های جدید و... که همه و همه به لطف مامان جون و بابا جون مهربونه.
مامانی لیستتو بده برم برات خرید کنم!
آقا حرکت کن چراغ سبز شده!!!
مرسی از همراهیتون. سعی می کنمدوباره زود بیام
ارادتمند شما
رادین