یعنی میشه که این بشه؟؟!!؟؟
رادینم بعد از اون همه فشار و استرس دیگه یواش یواش داریم آماده پذیرایی از شما میشیم. دیروز تختت رو هم خریدیم و خرید کالسکه و کریرت هم تو برنامه قرار دادیم. بابایی هم مشغول محاسبات اقتصادی خودشه که ببینه میتونه جشن تولد رادین و مامانی رو با هم بگیره یا نه؟؟؟
رادینم، فرشته کوچولوی من، ما بی صبرانه منتظر در آغوش گرفتن تو و استقبال از شما در محیط گرم خانوادمون هستیم. راستی بریم سراغ بابایی:
شب و روز نشسته و دعا میکنه که شما 22 آبان یا همون 13 نوامبر به دنیا بیای تا یکی از اتفاقات دوست داشتنی زندگیش رقم بخوره!!! نمی دونم شاید میخواد حسرت شمع فوت کردن رو به دل مامانی بذاره!!!
تو محاسبات اخیرش به روز 11 نوامبر هم رضایت داده چون میگه اونم روز خاصی محسوب میشه!!!! فکر کنم دنبال یه سری اعداد رند برا پسرش میگرده (11/11/11) !!!!
حیفه که از مامانی غافل بشیم:
مامانی هم هر روز نشسته به شما نگاه میکنه و دچار خود شکم کوچک بینی مفرط شده و هی میترسه رادینش خیلی کوچولو باشه ولی بابایی همیشه اینو تکذیب میکنه و به مامانی دلداری میده.
بابایی و مامانی فارغ از هر حساب و کتابی فقط فقط منتظر بدنیا اومدن جگرگوششون هستند و هر روزی که بیای قدمت به روی چشم ما
دوست دارم رادینم