رادین جان امدیم نبودید!!!
نازنینم سلام
دیروز مامانی و بابایی بعد از روزها لحظه شماری و پشت سر گذاشتن روزهای سخت و اعصاب خورد کن رفتن تا رادینشون رو ببینید ولی افسوس که خانم دکتر تو رو به ما نشون نداد و هر دوتامون دل شکسته از مطب دکتر برگشتیم ولی همین که بهمون گفته شد که شما حالت خوبه برامون کافی بود.
خب بریم سر اصل مطب!!! نه مطلب!!!
بابایی که حدود 4 هفته اس مدام دنبال کارای بیمه بوده حسابی از کارای پروژه اش عقب افتاده و استرس گرفته بودش تصمیم داشت از دوشنبه دیگه بچسبه به کارش که متوجه شد باید بیاد ملاقات آقا کوچولوش!!! اونم که وقتی اسم رادین میاد از خود بی خود میشه و همه چی یادش میره مثل کسایی که هیچ کاری ندارن با مامانی اومد که همراه خانواده باشه!!!
ساعت 11:45 دیروز رسیدیم مطب، که یباره خاله مرضیه رو اونجا دیدیم. وای ی ی ی رادینم دیگه تنها نیستی!!!! خاله مرضیه اینا هم دارن برات نی نی میارن!!! خاله مرضیه هم که دست و پاشو گم کرده بود با یه خنده همه چیز و برامون تعریف کرد و خوشحالی ما دوچندان شد.
بریم سراغ بابایی که تا اون لحظه هیچ خرابکاری ای نکرده بود غیر از اینکه خاله مرضیه رو گیر انداخته بود. نه!! مثل اینکه امروز آرومه و قصد ثبت خاطره نداره!!!!
رفتیم تو اتاق آزمایش CTG همون اتاق لک لکا!!! بچه لک لکه همون طوری که بابایی دارش زده بود کنار مامانش آویزون بود!!!! که ناگهان صدای غر غر شکم بابایی شنیده شد و بابایی هم با کلی دلیل و منطق که مامانی تو الان گرسنه ای و برا بچه گرسنگی خوب نیست و ... خودشو به اولین مغازه رسوند و چشم مامانی رو دور دید و حسابی شیرینی و شکلات و اینا خرید و اورد گذاشت کنار مامانی و خودشم نشست بالاسرشون!!! اینقدر خورد تا مامانی بازم دعواش کرد. بابایی دعوا شدهی شیرینی کامل نخورده رفت آروم یه گوشه و از دور هی شیرینی ها رو نگاه میکرد !!!
خب تست CTG بعد از یه غذای مفصل تمام شد و سفره رو که جمع کردیم خانم پرستار رو صدا زدیم که بیاد. بگذریم که نتایج تست عجیب شده بود ولی مهم این بود که هیچکی گرسنه از اتاق بیرون نیومد.