رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

پسمل یا دخمل عزیزم بابایی میخواد باهات حرف بزنه

1390/1/11 12:25
نویسنده : بابا مهدی
305 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیزم

چند روزه باهامون صحبت نکردی. کجایی عزیزم. دلمون تنگ شده برات.

امروز 16 روزته. بهت تبریک میگم بابایی.

میخوام حالا که تو دنیا رو نمیتونی ببینی برات گزارش بدم با مامانی چکار کردیم تو این چند روز.

پریروز نشستیم اسم تو و خواهر برادرتا با هم بررسی میکردیم. میدونی که اسم تو برامون خیلی مهمه. اسم برادر یا خواهرت هم بستگی به اسم شما داره پس دقت لازمه درسته عزیزم؟

با مامان کلی اسم پیدا کردیم که هنوز داره بررسی میشه.

امروزم رفتم مدرسه مامان همه سرشون تو کتاب بود و از کلاس میومدن بیرون، مامانت کلشو کرده بود تو یه دونه سیب و هی داشت به شما غذا میرسوند .(مچشو گرفتم)

بعد 3 ساعتی بی خیال کار شدمو با مامان فرناز رفتیم فروشگاه بنتون و تمام لباساتا یه دور نگاه کردیم و کلی برات برنامه ریزی کردیم.

وسط راه با مامان رفتیم رستوران و 2 تا دونر خوردیم (جات واقعا خالیه عزیزم) و 2 تا بستنی و ردبولو و ...

الانم من سر کارم و مامان تو خونه.

عزیزم هر دوتامون عاشقتیم و منتظریم تا تو بیای.

راستی لحظه شماری میکنیم تا زمانش برسه و به مامان بابا ها تو اصفهان و جهرم خبر حضور شما رو بدیم.

عاشقتم مردونه

بابا مهدی

31/3/2011

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مائده
20 شهریور 90 0:43
ببخشید اگه فضولی نباشه
شما کدوم کشور زندگی میکنین؟

در ضمن
وبلاگ قشنگی دارین
خیلی هم زیبا مینویسید


سلام
مرسی نظر لطفتونه
ما آلمان هستیم